روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :
من خوب می شناختمش
نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود ... حتی زمان مرگ
آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب
آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود ...
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
شب در میان تاریکی در نور مهتاب , هر روز در درخشش خورشید تابناک
هر لحظه دربرابر آیینه ی زمان ......
آن پسرک سکوت در انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد
هرگز خیانتی به دستان تو نکرد
هرگز نگاه پاک و زلال تو را با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد
تا آخرین نفس در انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
افسوس ! دیر شد ....
ای کاش ! کمی زودتر می آمدی
اما بگویید : من خوب می دانم
حتی در آن جهان
آن خفته ی خموش در انتظار دیدن رویت نشسته است
روزی اگر .....