دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

آری با تو هستم!

 چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است


قصه اصرار هر روزی من

قصه ما را که به اینجا کشید؟
من؟ تو؟ ما؟
یاکه دیگران؟
میگویی کدام قصه؟
همین قصه اصرار هر روزی من
...همین داستان انکار هر روزی تو
چه کسی با ما چنین کرد؟
میشود چشمانت را ببندی
میخواهم برای اندکی خود را فراموش کنی
یک دم به جای من نشینی
تنها دمی بهار من...
حالا به جای من بگو که
باشد قبول
تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس
اما نجات ما به دست کیست؟
تو؟
با گریختنت؟
با انکار قلب من؟
بنگر
قلبم برای لحظه ایی بی تو نبوده
خود ببین
باید برای جرم بزرگش بدون تو بود ؟
این حق اوست؟
گفتم برای لحظه ایی به جای او سخن بگو
چه شد عزیز مهربان من؟
دیدی؟
تو نیز چون او اصرار میکنی به بازگشت
آری اگر که من هم به جای دل تو بنشینم برای لحظه ایی
انکار میکنم مثال تو
این ناشناس درد را
اما تو عاشقی
نگاه تو هر شب به ستاره ها چنین نموده است
من نیز عاشقم
هر آنچه در این زمانه هست
خود گواه من است
باید چه کرد ای پری قصه های هر شب من؟
چه کرد؟
انکار تو؟
اصرار من؟
بنگر که درختهای مرده شکوفه کرده اند
آن هم پس از سیاهی بی رحم و سرمای دی
بنگر که پرنده به روی شاخه ها نغمه می کند
بنگر ز پنجره رخ ماه را
هر شب به لبان تو خیره میشود
شاید ز تو بشنود دوباره طلب نموده ایی مرا ز خدا
و آنگه ماه شکسته برای من خبر خوش آورد
بنگر که آفتاب آمده فراز خانه تو
از بی کسی من برای تو خبرآورد
از آه لحظه های بدون تو
از لمس تن خیالی تو در دقایقم
آن قاصد بهاری که روی بام توست
از سوی قلب خطا کار من آمده است
بشنو صدای او
"هرگز جدا نمی شوم از تو ای پری آسمان "
از من به تو چنین قصه آغاز کرده است
ای مهربان همیشه من بیا
باور کنیم عاشقانه در انتظار خداییم
باور کنیم هر دو در حسرت یک نگاهیم
اصرار من به چه
انکار تو چرا ای بهترین؟
باید شکست قصه تلخ دوری وهجر
باید نشست برسر سفره مهر
آنجا در آن سوی همه بنشسته بخشش و صفا
او ارمغان یار شبانه های من است
برخیز و در قلب خود گشا
اینبار ببین
که برای بردن تو به خانه من
هفتاد هزار فرشته به سر کردگی خدا آمده است
بگشا دریچه مهر خود برای خدا عزیزکم
آری برای خدا نازنین تمام سرزمین وفا
دستان خود به او سپار
من را به او ببخش
دیگربس است بغض سینه ام
ای نازنین قوم خدا مرا ببخش
بر مهربانی عشق و مهر خدا
مرا ببخش و به آغوش خود بگیر
میخواهم از تو خدایی شوم مثال تو
هرگز نگو که دریچه های باز را نگر به جای من
هر گز نگو که عشق تو فریب بوده برای گریه من
هرگز نگو که تو خوش باوری و من فریب
هرگز نگو که تو با دقایق منی جداو غریب
هرگز نگو بخدا که دگر راه چاره نیست
تو عاشقی همیشه برای قلب من بلی
چشمان تو گواه عشق صادقانه توست
من در توام و تو در منی باور کنیم قصه چیست
هر گز نگو که خسته شدم از تو کوه درد
اما بگو بگو که کجا بیابمت معشوق ناب من
تا بشنوی نوای مهربان خداوند مهر
گوید تورا که زدست من که پناه لحظه های توام
من میشوم برای تو معشوق ناب قصه ها
وقتی که خداست صاحب لحظه های ما
دیگر نگو چه کسی پیدا کند من و تو را
دیگر نگو نمی شود باور کنم دوباره تو را
آری نگو دگر سخنی خلاف خدا و دلت
من تشنه توام و تو دلتنگ لحظه های من
من عاشقم و تو مانند من همرنگ عشق
بهر خدا گذر از جفای کودکانه من ای بهترین
آغوش مهر خود گشا و مرا کنار خود ببر

وفای شمع را نازم

وفای شمع را نازم که بعد از سوختن به صد

خاکستری در دامن پروانه میریزد نه چون

انسان که بعد از رفتن همدم گل عشقش درون

دامان بیگانه میریزد.


در شبی از شبها توی یک محفلی , شب شعری بر پا بود . نیمه های شب که شب شعر تموم شد و همه از اتاق بیرون رفتن , شمعی که وسط اتاق روشن بود ,رو به پروانه ایی که دورش می چرخید کرد و گفت : - شنیدی پروانه , شعرهای عاشقانه قشنگی میگفتن پروانه : آره خیلی قشنگ بود. تو شعرهاشون از من و تو هم گفته بودن . شمع : راستی پروانه یک سوال میخوام بپرسم پروانه : بپرس . شمع : به نظرت من عاشق ترم یا تو ؟ پروانه که اصلا انتظار این سوال را نداشت مکثی کرد و گفت : - خب , همه میدونن که ما هر دومون عاشقیم .تو برای من عاشقانه میسوزی , من هم عاشقانه دور تو میگردم . شمع : ولی پروانه , تو برای عشقت به من, یک شرط گذاشتی و اون شرط اینه که من روشن باشم .اگر من خاموش باشم تو هرگز دور من نمی گردی .ولی من همیشه و با تمام وجود عاشق تو هستم و با عشق برای تو می سوزم. حتی اگه پیش من نباشی من به امید اینکه تو نور من را ببینی منتظر می مونم و می سوزم حتی اگر این انتظار تا آخرین قطره وجودم طول بکشه و من از بین برم .که البته در اون صورت هم خوشحالم چون عاشق خواهم مرد. پروانه : این حقیقت نداره همه میدونن که من هم مثل تو عاشقم اگه عاشق نبودم اینقدر دور تو نمی گشتم تا پر و بالم با آتیش تو بسوزه و فدا بشم . شمع : پروانه زیبای من , عشق یعنی دوست داشتن بدون شرط .اگر توی عشقت شرطی باشه اون دیگه عشق نیست فقط دوست داشتنه , همین .تو فقط عاشق شعله و نور من هستی نه عاشق خود من . برای پروانه قبول این موضوع که تا حالا هیچ وقت عاشق نبوده و فقط فکر میکرده که عاشقه خیلی خیلی سخت بود , برای همین رو به شمع کرد و گفت : - نه این درست نیست من هیچ شکی ندارم که عاشقتم . شمع : ای عشق من, طاقت روبرو شدن با حقیقت را داری ؟ پروانه که از عشق خودش نسبت به شمع مطمئن بود و در حالی که همچنان دور شمع می گشت گفت : - آره , دارم. و لحظه ای بعد شمع خاموش شد .....با ور کردنش برای خود پروانه هم مشکل بود, چرا که اون دیگه دور شمع نمی چرخید .فقط یه گوشه ایستاده بود و خیره شده بود به شمع خاموش . پروانه لحظات فوق العاده سختی را داشت تجربه میکرد . بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت و در حالی که چشماش خیس شده بودن گفت : آره...راست میگفتی... حق با تو بود.............

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد

تا کجا میخواهی بروی؟! اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟


تا کجا میخواهی بروی؟!

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟

به پشت سرت نگاه کن!

این سایه ی تو نیست!

منم که به دنبال تو راه افتاده ام!

مثل بادکنکی به دست کودکی!

هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!

نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا!!

مرا تنها مگذار

خدایا! تو را سپاس میگویم که عاشق شدن را به من

آموختی، از تو میخواهم که مرا به عاشق ماندن نیز آشنا گردانی، یاری ام ده تا کنار تو بمانم، به کسی جز تو دل نبندم، و عاشقانه به همه کسانی که
در رنج به سر میبرند یاری دهم. خدای من!مرهم شبهای دلتنگی
من ......یاد توست.
مرا تنها مگذار

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم.که اینجا جمعه بازار استو دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند.در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند...در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرندنیا باران زمین جای قشنگی نیست

حس کن

ای عشق من زمانی که من در کنارت هستم

تمام کلمه ها از ذهنم فرار می کنند

و من تمام چیزهایی که می خواستم به تو بگویم را از یاد می برم

زمان در کنار تو به سرعت سپری می شود

 و من اصلا گذر زمان را احساس نمی کنم

هیچ سخنی قادر نیست که لحظه ای را که من با تو

و در کنار تو هستم را توصیف کند

من از تمام دنیا تنها آرزوی این را دارم

که همراه تو باشم در حالیکه تو را در آغوش دارم

عزیزم  به آغوش من نزدیک تر شو

 و تمام احساساتی را که در من  شعله ور شده است

 

حس کن

 

من سالهاست که منتظر لحظه ای بودم که تو را در آغوش خود بگیرم

عزیزم به من بگو دوستت دارم

 و من این جمله را همراه با تو زمزمه خواهم کرد

ای عشق من سالها و روزها سپری می شوند

 و عشق من به تو در قلبم افزون می شود

هرچه قدر بگذرد عشق تو همانند روز اول برای من تازه و دلپذیر است

 و چنین می ماند که من اولین بار است که عاشق می شوم

روزهای زیادی ناگزیر شدم که از تو دور بمانم

ولی هر چقدر از آغوش تو دور شوم

دوباره به آغوش تو باز خواهم گشت

و قلبم از احساسات عاشقانه ای که به او

 زندگی بخشیده اند ذوب خواهد شد

حساب تو جداست


گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم/تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست/خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند/خوب من ، با همه خوبان حساب تو جداست

ساله نو مبارک مونا ی خوبم


چه عجیب است رسم روزگار تویی که بهترین بهار را برایم

رقم زدی امسال با رفتنت بد ترین نوروز را تجربه میکنم

امید وارم شیرینی لحظهایت به اندازه تلخی لحظها هایم زیاد باشد
و من که هر سال به عشق تو و با تو سفره هفت سین میچیدم ، امسال سفره هفت درد را برای خود به تنهایی‌ میچینم و انتظاره لحظهٔ‌ تحویل سال که تا لحظاتی بعد است را میکشم ، سفره هفت درد مرا تنهایی‌ ، غم ، اشک ، دوری ، یه قلب شکسته ، جدای تلخ تو و امید تشکیل میدهند ، آری امید ! امید و انتظار به برگشت تو عشق آسمانی من ، دوستت دارم و بهترین‌ها را برای تو که عشق منی‌ می‌خواهم ، ساله نو مبارک مونا ی خوبم

ساله نو مبارک عشق من

میخواستم برایت هدیه ای برای ساله نو بفرستم، نسیم گفت مرا بفرست تا موهایش را نوازش کنم، باران گفت مرا بفرست تا صورتش ر بشویم و اشک ایش را پاک کنم ، ناگهان قلبم گفت مرا بفرست تا دوستش داشته باشم و تو همه ی وجودم شدی

قلبی که شکستی و زیر پاهات لهش کردی ، گرچه شکسته اما هنوز دوستت داره . ساله نو مبارک عشق من .