چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است
وفای شمع را نازم که بعد از سوختن به صد
خاکستری در دامن پروانه میریزد نه چون
انسان که بعد از رفتن همدم گل عشقش درون
دامان بیگانه میریزد.
در شبی از شبها توی یک محفلی , شب شعری بر پا بود . نیمه های شب که شب شعر تموم شد و همه از اتاق بیرون رفتن , شمعی که وسط اتاق روشن بود ,رو به پروانه ایی که دورش می چرخید کرد و گفت : - شنیدی پروانه , شعرهای عاشقانه قشنگی میگفتن پروانه : آره خیلی قشنگ بود. تو شعرهاشون از من و تو هم گفته بودن . شمع : راستی پروانه یک سوال میخوام بپرسم پروانه : بپرس . شمع : به نظرت من عاشق ترم یا تو ؟ پروانه که اصلا انتظار این سوال را نداشت مکثی کرد و گفت : - خب , همه میدونن که ما هر دومون عاشقیم .تو برای من عاشقانه میسوزی , من هم عاشقانه دور تو میگردم . شمع : ولی پروانه , تو برای عشقت به من, یک شرط گذاشتی و اون شرط اینه که من روشن باشم .اگر من خاموش باشم تو هرگز دور من نمی گردی .ولی من همیشه و با تمام وجود عاشق تو هستم و با عشق برای تو می سوزم. حتی اگه پیش من نباشی من به امید اینکه تو نور من را ببینی منتظر می مونم و می سوزم حتی اگر این انتظار تا آخرین قطره وجودم طول بکشه و من از بین برم .که البته در اون صورت هم خوشحالم چون عاشق خواهم مرد. پروانه : این حقیقت نداره همه میدونن که من هم مثل تو عاشقم اگه عاشق نبودم اینقدر دور تو نمی گشتم تا پر و بالم با آتیش تو بسوزه و فدا بشم . شمع : پروانه زیبای من , عشق یعنی دوست داشتن بدون شرط .اگر توی عشقت شرطی باشه اون دیگه عشق نیست فقط دوست داشتنه , همین .تو فقط عاشق شعله و نور من هستی نه عاشق خود من . برای پروانه قبول این موضوع که تا حالا هیچ وقت عاشق نبوده و فقط فکر میکرده که عاشقه خیلی خیلی سخت بود , برای همین رو به شمع کرد و گفت : - نه این درست نیست من هیچ شکی ندارم که عاشقتم . شمع : ای عشق من, طاقت روبرو شدن با حقیقت را داری ؟ پروانه که از عشق خودش نسبت به شمع مطمئن بود و در حالی که همچنان دور شمع می گشت گفت : - آره , دارم. و لحظه ای بعد شمع خاموش شد .....با ور کردنش برای خود پروانه هم مشکل بود, چرا که اون دیگه دور شمع نمی چرخید .فقط یه گوشه ایستاده بود و خیره شده بود به شمع خاموش . پروانه لحظات فوق العاده سختی را داشت تجربه میکرد . بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت و در حالی که چشماش خیس شده بودن گفت : آره...راست میگفتی... حق با تو بود.............
تا کجا میخواهی بروی؟! اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟
اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟
به پشت سرت نگاه کن!
این سایه ی تو نیست!
منم که به دنبال تو راه افتاده ام!
مثل بادکنکی به دست کودکی!
هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!
خدایا! تو را سپاس میگویم که عاشق شدن را به من
آموختی،
از تو میخواهم که مرا به عاشق ماندن نیز آشنا گردانی، یاری ام ده تا کنار
تو بمانم، به کسی جز تو دل نبندم، و عاشقانه به همه کسانی که
در رنج به سر میبرند یاری دهم. خدای من!مرهم شبهای دلتنگی
من ......یاد توست.
مرا تنها مگذار
ای عشق من زمانی که من در کنارت هستم
تمام کلمه ها از ذهنم فرار می کنند
و من تمام چیزهایی که می خواستم به تو بگویم را از یاد می برم
زمان در کنار تو به سرعت سپری می شود
و من اصلا گذر زمان را احساس نمی کنم
هیچ سخنی قادر نیست که لحظه ای را که من با تو
و در کنار تو هستم را توصیف کند
من از تمام دنیا تنها آرزوی این را دارم
که همراه تو باشم در حالیکه تو را در آغوش دارم
عزیزم به آغوش من نزدیک تر شو
و تمام احساساتی را که در من شعله ور شده است
حس کن
من سالهاست که منتظر لحظه ای بودم که تو را در آغوش خود بگیرم
عزیزم به من بگو دوستت دارم
و من این جمله را همراه با تو زمزمه خواهم کرد
ای عشق من سالها و روزها سپری می شوند
و عشق من به تو در قلبم افزون می شود
هرچه قدر بگذرد عشق تو همانند روز اول برای من تازه و دلپذیر است
و چنین می ماند که من اولین بار است که عاشق می شوم
روزهای زیادی ناگزیر شدم که از تو دور بمانم
ولی هر چقدر از آغوش تو دور شوم
دوباره به آغوش تو باز خواهم گشت
و قلبم از احساسات عاشقانه ای که به او
زندگی بخشیده اند ذوب خواهد شد
میخواستم برایت هدیه ای برای ساله نو بفرستم، نسیم گفت مرا بفرست تا موهایش را نوازش کنم، باران گفت مرا بفرست تا صورتش ر بشویم و اشک ایش را پاک کنم ، ناگهان قلبم گفت مرا بفرست تا دوستش داشته باشم و تو همه ی وجودم شدی
قلبی که شکستی و زیر پاهات لهش کردی ، گرچه شکسته اما هنوز دوستت داره . ساله نو مبارک عشق من .