اسیری همیشه در قفس نیست گاهی در دل است
آنگاه که مانند محبوسی به زندان محبوس دیدگانت شدم هیچکس احساس حبس مرا در ک نکرد
و همیشه اسیر دام آن وجود نازنینت ماندم و خواهم ماند
و هیچگاه تو را ترک نخواهم کرد
فکر
میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد
به یکباره جا خوردم وقتی زندان بان بر
سرم فریاد زد هی تو.......ازادی و صدای گامهای غریبه ای که به سلول من می
امد