دلم برای کسی تنگ است / که چشم های قشنگش را / به عمق آبی دریای واژگون می دوخت / و شعر های خوشی چون پرنده های می خواند
دلم برای کسی تنگ است / که همچو کودک معصومی / دلش برای دلم می سوخت / و مهربانی را / نثار من می کرد
دلم برای کسی تنگ است / که تا شمال ترین شمال / و در جنوب ترین جنوب / همیشه در همه جا / آه با که بتوان گفت / که با من بود و / پیوسته نیز بی من بود / و کار من ز فراقش فغان و شیون بود / کسی که بی من ماند / کسی که با من نیست / کسی که .../ دگر کافی است