دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

نمی دانم چه می خواهم خدایا


 نمی دانم چه می خواهم خدایا ، به دنبال چه می گردم شب و روز


چه می جوید نگاه خسته من ، چرا افسرده است این قلب پرسوز


ز جمع آشنایان می گریزم ، به کنجی می خزم آرام و خاموش

... 

نگاهم غوطه ور در تیرگیها ، به بیمار دل خود می دهم گوش


گریزانم از این مردم که با من، به ظاهر همدم و یکرنگ هستند


ولی در باطن از فرط حقارت ، به دامانم دو صد پیرایه بستند


از این مردم که تا شعرم شنیدند ، برویم چون گلی خوشبو شکفتند


ولی آن دم که در خلوت نشستند ، مرا دیوانه ای بدنام گفتند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد