خیلی خسته ام...
خسته تر از آنکه بخواهم راجع بهت فکر کنم!
که بودنت را آرزو کنم یا رفتنت را توجیه!
شب هنگام!،وقتی دانه های باران تمام سیگارهایم را خفه می کند
هیچ کس نخواهد بود که با نوازش کف دستی چشمان منتظرم را ببندد...
تا شاید روحم آرامش داشته باشد
دوستت دارم احساسم
میگویند روزی هست که حساب،کتاب میکنند.
و تو باید تاوان انچه با من کردی را بدهی.
فقط نمیدانم ان موقع تاوان دادن تو به چه درد من میخورد