دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

* عمر و دوستی *


ای کاش می توانستیم یکدیگر را باور کنیم تا به باروری برسیم


چشمها را می شستیم و فردا را بهتر می دیدیم


دنیا کوچکتر از آن است که مایه فخر باشد و عمر کوتاهتر از آن

که مایه مباهات گردد


کاش میدانستیم سر ریسمان دوستی مان به کدامین


گل میخک روزگار وصل است


ای دوست عمر دوستی از این زندگی کوتاه تر است


نیمی از دوستی در غفلت به سر می شود

و

نیمی در گرداب عشق و محبت

نمی خواهم بگویی دوستت دارم

نمی خواهم بگویی دوستت دارم ... چون می گویی باران را هم دوست دارم اما وقتی زیر باران خسته می شوی از آن فرار می کنی... می گویی آفتاب

را دوست دارم اما وقتی نور شدید آن تنت را می سوزاند

از آن گریزان می شوی... می گویی نسیم را دوست

دارم اما وقتی نسیم تبدیل به باد میشود

از آن نیز متفر می شوی...می خواهم

مرا همچون قلبی که در سینه ات

می تپد دوست داشته باشی

چون نمی توانی ازآن

گریزان باشی

امشب شب بی کسیه


امشب شب بی کسیه... یکی به دادم برسه... تنهاترین مرد زمین... امشب به آخر میرسه... امشب شب تنهاییه... سر رو زانو میزارم...آخه تو اینجا نیستی و

غزل غزل گریه دارم... غزل غزل گریه دارم... غصه نشسته رو دلم...

هنوز برای شونه هات... ارزش اشکو قائلم ...حرفی نزن چیزی نگو

فقط بزار گریه کنم...میخوام با بارون چشام ...

فاصله ها رو پر کنم .

تکیه

آدمی به خودی خود نمی افتد
اگر بیفتد
از همان سمتی می افتد که تکیه کرده است...

دلم را بر دوشم می گذارم می روم...


دلم را بر دوشم می گذارم
می روم...برای همیشه..درش را هم قفل میزنم
.اخر در جائی که اعتماد نیست .بروی سنگین تری

بار خدایا! بر من رحم کن


بار خدایا!
بر من رحم کن
بر من که می دانم نا توانم رحم کن

باشد که خانه ای نداشته باشم
باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم
باشد که حتی دست وپایی نداشته باشم

اما نباشد
هرگز نباشد
که در قلبم عشق نباشد
هرگز نباشد

قرارمون این نبود مونا جونی !

قرارمون  این نبود مونا جونی ! قرار بود به پای هم پیر شویم
نه به دست هم .......... قرارمون این نبود .

گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ...


گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ...


گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم


گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم


اما دلــــــــــی را دفن نکنم ... !


گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم


اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس ... !


خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم


با چشمهـــــــــای کور ،‌ اما خوابی را پرپر نکنم ... !


کلاغی باشم که قار قار کنم


پرهــــــــایم را رنگ نکنم و دلــــــــی را با دروغ بدست نیاورم

از ساعت متنفرم !!


از ساعت متنفرم !!
از این اختراع غریب بشر که مدام جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی هایم می کشد...

سالگرد آشنایی مون مبارک مونا ی خوبم


خیلی سخته بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه.... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی.... خیلی سخته که سالگرد آشنایی روبدون حضورخودش جشن بگیری..... خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکرمیکنی به خاطرش زنده ای... خیلی سخته غرورت را به خاطر یه نفربشکنی بعد بفهمی که دوستت نداره.... 

سالگرد آشنایی مون مبارک مونا ی خوبم

دوستت دارم همسرم ...

این بار بی‌ خبر برو عشق من .

همسر عزیزم عشق من، بودن یا نبودنت در اینجا مهم نیست زیرا تو خوب می‌دانی که تمام قلب مرا تصرف کردی ، همین که عشق و دوست داشتن را با قلب آمیختی و دریای محبت را به قلب من جریان دادی و عشقت را در رگانم به حرکت در آوردی ، خود دنیایی از خوبی‌ و عشق تو به من هستند ... آری تو هرگز بد نبودی و بی‌ وفا هم نیستی‌ تو خود عشق و دوست داشتن هستی‌ مونا ی خوبم ، حالا که رفتنی هستی‌ و میخواهی‌ که بروی برو، برو تا غروب را از نزدیک ببینی‌ ، بس خیال انگیز است و افسونگر .... میدانم که دوباره به دنبالت راه می‌‌افتم .... پس این بار بی‌ خبر برو عشق من .

معرفت

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: " باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد
گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد.
چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید
چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است!

تابستان خوش آمدی

تابستان خوش آمدی
بیا
تو مرا به قشنگترین حسهای
عاشقانه ام می بری
به مسافرتها و خاطرات خوش  در کنار
عشقم به ایران میبری

دلت را بتکان


دلت را بتکان

غصه هایت که ریخت

تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهایت تالاپی می افتد زمین

بذار همان جابماند

فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت
دلت را محکم تراگر بتکانی

تمام کینه هایت هم میریزد
و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها وآرزوهایت
محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای! هم بیفتد
حالا آرام تر،آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد……تلخ یا شیرین چه تفاوت می کند؟

خاطره،خاطره ست بایدباشد باید بماند

کافی ست؟

نه هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد. دلت سبک شد؟

حالا این دل جای اوست …دعوتش کن

این دل مال اوست

… همه چیز ریخت از دلت همه چیز افتادو حالا

وحالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

مشتی خاطره و یک او
خانه تکانی دلت مبارک

ای دوست مبین به چشم دشمن مارا

ای عشق شکسته ایم مشکن مارا / اینگونه به خاک ره میفکن مارا
ما در تو به چشم دوستی می بینیم / ای دوست مبین به چشم دشمن مارا

حالا که تبرت دسته ندارد ،
بیا دست خودم را بگیر
بزن به ریشه ام . . . !

چه حس بدیه


چه حس بدیه که با تمام وجودت کسی رو دوست داری

و اون برای دیدن قلبت ,

میخواد دکمه های لباستو باز کنه


و بعد بهت بگه تو هم تو این چند سال کیف کردیو عشقو حالتو

 کردی حالا برو دنبال زندگیت بابا ولن کن منو ...


ماهی فرار کن ...


ماهی فرار کن ...
اینجا تُنگت را خواهند شکست
تا از جان کندنت لذت ببرند...!!!

ممنونم


از کسانیکه از من متنفرند سپاسگزارم،
آنها مرا قویتر میکنند...
از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم،
آنها قلب مرا بزرگتر میکنند...
از کسانیکه مرا ترک میکنند متشکرم،
آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست...
از کسانیکه با من میمانند بی نهایت ممنونم،
آنان به من معنای دوست داشتن واقعی را می آموزند...

بازى

به فرزندانمان در کودکى وقت بیشترى براى عروسک بازى بدهیم
تا وقتى بزرگ شدند با آدمها بازى نکنن

دوستت دارم

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت

می‌خواست بره


می‌خواست بره، چند وقتی‌ تو خودش بود ... فکر کرد نمیفهم اما من خوب میشناختمش سالها باهاش زندگی‌ کرده بودم ... گفتم چیزی شده؟ گفت نه نه فقط یکمی فکرم مشغول است ... خوب میشم نگران نشو عزیزم ، هر روز که میگذشت آب شدنش بیشترو بیشتر میدیدم ... و دل من بیشتر و بیشتر غرق اون میشد .... میسوختم وقتی‌ میدیدم میسوزه ... باید کاری می‌کردم آخه نمیتونستم آب شدنش تماشا کنم ... تا اینکه یک شب بهم گفت که می‌خواد بره ... اما بهونه ندارم ! باورم نمی‌شد که تمومه این مدت دنبال بهانه میگشته ... گفتم عشق من چرا خودتو اینقدر زجر دادی که دنبال بهانه بگردی به من میگفتی‌ خودم بهانه میدادم این شد که بهانه دادم ... و این بود بهانه آخر واسه رفتن .... و حالا من موندمو تنهایی‌ خاطره‌ها و فاصله‌ها و دنیایی که بعده رفتنش از روم ردّ شد ... از خدا می‌خوام که شادی‌های زندگیت به اندازهٔ تلخیهای زندگی‌ من زیاد باشند و بلندی صدای خندهات به اندازهٔ بلندی هق هق شبانه‌های من باشند ....

پو ستم به فلزات حساسیت داره


بهت گفته بودم که پو ستم به فلزات حساسیت داره اما هنوزم گردن بند و دستبندی رو که واسه تولدم کادو داده بودی رو استفاده می‌کنم همه بدنم پر شده از دونه و میسوزه مثل عشقت که دلمو میسوزونه اما استفاده می‌کنم چون تو با عشقت کادو دادی .......

می نویسم تا بدانی


می نویسم تا بدانی که هر چه داغ ها کهنه تر شود دیر تر از یاد خواهد رفت !

می نویسم تا بدانی باران ابرها زود گذرند و باران چشم عاشق ماندگار تر !

می نویسم تا بدانی رد پا فانی و رد عشق سوزنده تر از هر آتش !

می نویسم تا بدانی اسم ها تکراری ولی یادشان همواره قشنگ !

می نویسم تا بدانی دوستت دارم و یادت ماندگارتر از هر عشق در یادم خواهد ماند

هنوز هم همچین کسانی هستند . . .نه؟!

گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم
فریبت می
دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
...و نوری که تاریکی می
دهد
ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی
بیند
از دوستی که برایت
هدیه
دوبال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز
را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این
همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم دلم میگیرد



مال کسی باش که حتی اگر ساده ترین لباس تنت باشد تورا به همه دنیا نشان دهد و بگوید این همه دنیای من است
هنوز هم همچین کسانی هستند . . .نه؟!

ای کـــــــاش گذر زمــــــان در دست مــــن بود


ای کـــــــاش گذر زمــــــان در دست مــــن بود
تا لحظه های شیرین با تـــــــو بودن را
اینقدر طـــــولانـــــی میکرم که
برای بــــی تــــو بودن وقتــــــی نمیماند

آدم دلتنگ

آدم دلتنگ حرف حالی اش نمی شود

برایش فلسفه نبافید

تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس

قصه ما را که به اینجا کشید؟
من؟ تو؟ ما؟
یاکه دیگران؟
میگویی کدام قصه؟
همین قصه اصرار هر روزی من
...همین داستان انکار هر روزی تو
چه کسی با ما چنین کرد؟
میشود چشمانت را ببندی
میخواهم برای اندکی خود را فراموش کنی
یک دم به جای من نشینی
تنها دمی بهار من...
حالا به جای من بگو که
باشد قبول
تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس
اما نجات ما به دست کیست؟
تو؟
با گریختنت؟
با انکار قلب من؟
بنگر
قلبم برای لحظه ایی بی تو نبوده
خود ببین
باید برای جرم بزرگش بدون تو بود ؟
این حق اوست؟
گفتم برای لحظه ایی به جای او سخن بگو
چه شد عزیز مهربان من؟
دیدی؟
تو نیز چون او اصرار میکنی به بازگشت
آری اگر که من هم به جای دل تو بنشینم برای لحظه ایی
انکار میکنم مثال تو
این ناشناس درد را
اما تو عاشقی
نگاه تو هر شب به ستاره ها چنین نموده است
من نیز عاشقم
هر آنچه در این زمانه هست
خود گواه من است
باید چه کرد ای پری قصه های هر شب من؟
چه کرد؟
انکار تو؟
اصرار من؟
بنگر که درختهای مرده شکوفه کرده اند
آن هم پس از سیاهی بی رحم و سرمای دی
بنگر که پرنده به روی شاخه ها نغمه می کند
بنگر ز پنجره رخ ماه را
هر شب به لبان تو خیره میشود
شاید ز تو بشنود دوباره طلب نموده ایی مرا ز خدا
و آنگه ماه شکسته برای من خبر خوش آورد
بنگر که آفتاب آمده فراز خانه تو
از بی کسی من برای تو خبرآورد
از آه لحظه های بدون تو
از لمس تن خیالی تو در دقایقم
آن قاصد بهاری که روی بام توست
از سوی قلب خطا کار من آمده است
بشنو صدای او
"هرگز جدا نمی شوم از تو ای پری آسمان "
از من به تو چنین قصه آغاز کرده است
ای مهربان همیشه من بیا
باور کنیم عاشقانه در انتظار خداییم
باور کنیم هر دو در حسرت یک نگاهیم
اصرار من به چه
انکار تو چرا ای بهترین؟
باید شکست قصه تلخ دوری وهجر
باید نشست برسر سفره مهر
آنجا در آن سوی همه بنشسته بخشش و صفا
او ارمغان یار شبانه های من است
برخیز و در قلب خود گشا
اینبار ببین
که برای بردن تو به خانه من
هفتاد هزار فرشته به سر کردگی خدا آمده است
بگشا دریچه مهر خود برای خدا عزیزکم
آری برای خدا نازنین تمام سرزمین وفا
دستان خود به او سپار
من را به او ببخش
دیگربس است بغض سینه ام
ای نازنین قوم خدا مرا ببخش
بر مهربانی عشق و مهر خدا
مرا ببخش و به آغوش خود بگیر
میخواهم از تو خدایی شوم مثال تو
هرگز نگو که دریچه های باز را نگر به جای من
هر گز نگو که عشق تو فریب بوده برای گریه من
هرگز نگو که تو خوش باوری و من فریب
هرگز نگو که تو با دقایق منی جداو غریب
هرگز نگو بخدا که دگر راه چاره نیست
تو عاشقی همیشه برای قلب من بلی
چشمان تو گواه عشق صادقانه توست
من در توام و تو در منی باور کنیم قصه چیست
هر گز نگو که خسته شدم از تو کوه درد
اما بگو بگو که کجا بیابمت معشوق ناب من
تا بشنوی نوای مهربان خداوند مهر
گوید تورا که زدست من که پناه لحظه های توام
من میشوم برای تو معشوق ناب قصه ها
وقتی که خداست صاحب لحظه های ما
دیگر نگو چه کسی پیدا کند من و تو را
دیگر نگو نمی شود باور کنم دوباره تو را
آری نگو دگر سخنی خلاف خدا و دلت
من تشنه توام و تو دلتنگ لحظه های من
من عاشقم و تو مانند من همرنگ عشق
بهر خدا گذر از جفای کودکانه من ای بهترین
آغوش مهر خود گشا و مرا کنار خود ببر

رفتم و تمــــــــــام موهایم را از تــــــــه زدم

رفتم و تمــــــــــام موهایم را از تــــــــه زدم
وقتی دست نوازشگرت دیگر نیست مـــــــو به چه کار آید ؟ زیبایی را برای چه کسی بخواهم ؟
راستی ؟ هنوز یادت هست چقدر دوست داشتی اینطوری موهایم را بزنم ؟

تو آمدی

تو آمدی ، زنده کردی ، عاشق کردی ، زدی ، خراب کردی ، رفتی ، من هنوز نفهمیدم این که در دلم کاشتی عشق بود یا آتش که این روزها اینگونه خاکسترم

روز دیدار ما روزی خواهد رسید


خورشید قشنگم میخواهم تا ابد بر من بتابی وحرارت نور تو بر بالای زندگیم باشد

ذرّات وجودم نیاز به نور وجود تو دارد؛ بر من بتاب واز پشت این ابر تیره و بی

نهایت بیرون بیا وچشم اشکبار من وعالمی را از نورخودت روشنی بخش.

می ترسم ، ازتاریکی میترسم ، از سیاهی میترسم ، ازخودم می ترسم ، می ترسم

لحظه از تو غافل بشم ، میترسم نتونم اسم قشنگت را ،آنجور که قشنگست به زبان

آورم ، می ترسم در تاریکی بمیرم و نور تورا را نبینم .

روز دیدار ما روزی خواهد رسید واون روز آمیخته با لبخند تو خواهد بود.

ای گل زیبای قشنگم میدانی که با عشق تو زنده ام و بدون عشق تو هرگز !!!!!

عشق من دنیا با بودن تو زیباست ، دنیا و زندگی زمانی درنظرم زیباهستندکه عشق

پاک تورا در وجودم احساس کنم.محبوبه من، بهار عشقت را بر من ببخش،

تا پرواز کردن را از یاد نبرم وبه سوی کوی تو بال گشایم .

آری بال هایم را با عشق تو خواهم گشود و به بلندای بلندترین ارتفاعات پرواز

خواهم کرد وبدان سو پرواز خواهم کرد که بلند ترین نقطه آسمان آبی باشد

ودل ابر های تیره را خواهم شکافت و قرص خورشیدم را ازپس ابر

بیرون خواهم آ ورد وتو را در آغوش خواهم گرفت.آری عشق من ، فقط با

عشق تو میتوان بالها را گشود وتا اوج بی کران ها رفت .بدان که با رسدن به تو

تموم غم ودرد وسختیهایی که در این مدت به آن گرفتار شدم از یاد خواهم برد

وحتی برای یه لحظه هم از تو جدا نخوام شد .

ودر آخر میگویم که به اندازه تموم ستاره ها وآبها وخشکیهای زمین دوستت دارم.

کمکم کن

ای مهربانترین
کمکم کن تا قبل از شنیدن صدای کلنگ گورکن،
از خواب بیدار شوم و به سمتت حرکت کنم

با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم ای عشق من

اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستین من به توست اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم ای عشق من

خدای عزیز!

خدای عزیز! اون کسی که همین الان مشغول خواندن این متنه، زیباست چون دلی زیبا داره

درجه یکه چون تو دوستش داری و بهش نظر کردی ، قدرتمند و قوی و استواره چون تو پشت و پناهش هستی
خدایا ! ازت می خوام کمکش کنی زندگیش سرشار از همه بهترینها باشه
خواهش می کنم بهش درجات عالی دنیای و اخروی عطا بفرما و کاری کن ، به آنچه چشم امید دوخته
آنگونه که به خیر و صلاحش هست برسه انشاا...
خدایا! در سخت ترین لحظه ها یاریگرش باش تا همیشه بتونه همچون نوری در تاریک ترین و سخت ترین
 لحظه ها زندگی اش بدرخشه و در ناممکن ترین موقعیت ها عاشقانه مهر بورزه....

تو را تنها به کسی هدیه می دهم....


من تو را به کسی هدیه می دهم که از من عاشق تر باشد و از من برای تو مهربان تر.
من تو را به کسی هدیه می دهم که صدای تو را از دور، در خشم، در مهربانی،
در دلتنگی، در خستگی، در هزار همهمه ی دنیا، یکه و تنها بشناسد.
من تو را به کسی هدیه می دهم که راز معصومیت گل مریم و تمام سخاوت های
عاشقانه این دل معصوم دریایی را بداند؛ و ترنم دلپذیر هر آهنگ، هر نجوای
کوچک، برایش یک خاطره باشد.
او باید از نگاه سبز تو تشخیص بدهد که امروز هوای دلت آفتابی است؛ یا آن
دلی که من برایش می میرم، سرد و بارانی است.

ای.... ،ای بهانه ی زنده بودنم؛ من تو را به کسی هدیه می دهم که قلبش بعد
از هزار بار دیدن تو، باز هم به دیوانگی و بی پروایی اولین نگاه من بتپد.

همان طور عاشق، همان طور مبهوت و مبهم...
تو را با دنیایی حسرت به او خواهم بخشید؛
ولی آیا او از من عاشق تر و از من برای تو مهربان تر است؟آیا او بیشتر از
من برای تو گریسته است؟؟ نه... هرگز...هرگز
ولی، تو در عین ناباوری، او را برگزیدی...
می دانم... من دیر رسیدم...خیلی دیر...خیلی...
یک بار دیگر بگذار بی ادعا اقرار کنم که هر روز دلم برایت تنگ می شود.
روزهایی که تو را نمی بینم، به آرزوهای خفته ام می اندیشم، به فاصله بین
من و تو،...
هر روز به خود می گویم کاش شیشه عمر غرورم را شکسته بودم


کاش به تو می گفتم که عاشقانه دوستت دارم تا ابد

خالصانه ترین احساسام تقدیم تو

وقتی دل ارزش خودش را از دست بدهد و چشمهایت دیگر اشکی برای ریختن نداشته باشد،وقتی دیگر قدرت فریاد زدن را هم نداشته باشی،وقتی دیگر هر چه دل تنگت خواسته باشد گفته باشی،وقتی دیگر دفتر و قلم هم تنهایت گذاشته باشند،وقتی از درون تمام وجودت یخ بزند،وقتی چشم از دنیا ببندی و آرزوی مرگ بکنی،وقتی احساس کنی تنهاترین هستی،چشمهایت را ببند و از ته دل بخند که با هر لبخند روحی خاموش جان میگیرد و درخت پیر جوان میشود.


خالصانه ترین احساسام تقدیم تو

آری با تو هستم!

 چقدر دوست داشتم یک نفر از من می پرسید چرا نگاه هایت آنقدر غمگین است؟چرا لبخندهایت آنقدر تلخ و بیرنگ است؟ اما افسوس که هیچ کس نبود ...همیشه من بودم و من و تنهایی پر از خاطره ... آری با تو هستم! با تویی که از کنارم گذشتی و حتی یک بار هم نپرسیدی چرا چشمهایم همیشه بارانی است


قصه اصرار هر روزی من

قصه ما را که به اینجا کشید؟
من؟ تو؟ ما؟
یاکه دیگران؟
میگویی کدام قصه؟
همین قصه اصرار هر روزی من
...همین داستان انکار هر روزی تو
چه کسی با ما چنین کرد؟
میشود چشمانت را ببندی
میخواهم برای اندکی خود را فراموش کنی
یک دم به جای من نشینی
تنها دمی بهار من...
حالا به جای من بگو که
باشد قبول
تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس
اما نجات ما به دست کیست؟
تو؟
با گریختنت؟
با انکار قلب من؟
بنگر
قلبم برای لحظه ایی بی تو نبوده
خود ببین
باید برای جرم بزرگش بدون تو بود ؟
این حق اوست؟
گفتم برای لحظه ایی به جای او سخن بگو
چه شد عزیز مهربان من؟
دیدی؟
تو نیز چون او اصرار میکنی به بازگشت
آری اگر که من هم به جای دل تو بنشینم برای لحظه ایی
انکار میکنم مثال تو
این ناشناس درد را
اما تو عاشقی
نگاه تو هر شب به ستاره ها چنین نموده است
من نیز عاشقم
هر آنچه در این زمانه هست
خود گواه من است
باید چه کرد ای پری قصه های هر شب من؟
چه کرد؟
انکار تو؟
اصرار من؟
بنگر که درختهای مرده شکوفه کرده اند
آن هم پس از سیاهی بی رحم و سرمای دی
بنگر که پرنده به روی شاخه ها نغمه می کند
بنگر ز پنجره رخ ماه را
هر شب به لبان تو خیره میشود
شاید ز تو بشنود دوباره طلب نموده ایی مرا ز خدا
و آنگه ماه شکسته برای من خبر خوش آورد
بنگر که آفتاب آمده فراز خانه تو
از بی کسی من برای تو خبرآورد
از آه لحظه های بدون تو
از لمس تن خیالی تو در دقایقم
آن قاصد بهاری که روی بام توست
از سوی قلب خطا کار من آمده است
بشنو صدای او
"هرگز جدا نمی شوم از تو ای پری آسمان "
از من به تو چنین قصه آغاز کرده است
ای مهربان همیشه من بیا
باور کنیم عاشقانه در انتظار خداییم
باور کنیم هر دو در حسرت یک نگاهیم
اصرار من به چه
انکار تو چرا ای بهترین؟
باید شکست قصه تلخ دوری وهجر
باید نشست برسر سفره مهر
آنجا در آن سوی همه بنشسته بخشش و صفا
او ارمغان یار شبانه های من است
برخیز و در قلب خود گشا
اینبار ببین
که برای بردن تو به خانه من
هفتاد هزار فرشته به سر کردگی خدا آمده است
بگشا دریچه مهر خود برای خدا عزیزکم
آری برای خدا نازنین تمام سرزمین وفا
دستان خود به او سپار
من را به او ببخش
دیگربس است بغض سینه ام
ای نازنین قوم خدا مرا ببخش
بر مهربانی عشق و مهر خدا
مرا ببخش و به آغوش خود بگیر
میخواهم از تو خدایی شوم مثال تو
هرگز نگو که دریچه های باز را نگر به جای من
هر گز نگو که عشق تو فریب بوده برای گریه من
هرگز نگو که تو خوش باوری و من فریب
هرگز نگو که تو با دقایق منی جداو غریب
هرگز نگو بخدا که دگر راه چاره نیست
تو عاشقی همیشه برای قلب من بلی
چشمان تو گواه عشق صادقانه توست
من در توام و تو در منی باور کنیم قصه چیست
هر گز نگو که خسته شدم از تو کوه درد
اما بگو بگو که کجا بیابمت معشوق ناب من
تا بشنوی نوای مهربان خداوند مهر
گوید تورا که زدست من که پناه لحظه های توام
من میشوم برای تو معشوق ناب قصه ها
وقتی که خداست صاحب لحظه های ما
دیگر نگو چه کسی پیدا کند من و تو را
دیگر نگو نمی شود باور کنم دوباره تو را
آری نگو دگر سخنی خلاف خدا و دلت
من تشنه توام و تو دلتنگ لحظه های من
من عاشقم و تو مانند من همرنگ عشق
بهر خدا گذر از جفای کودکانه من ای بهترین
آغوش مهر خود گشا و مرا کنار خود ببر

وفای شمع را نازم

وفای شمع را نازم که بعد از سوختن به صد

خاکستری در دامن پروانه میریزد نه چون

انسان که بعد از رفتن همدم گل عشقش درون

دامان بیگانه میریزد.


در شبی از شبها توی یک محفلی , شب شعری بر پا بود . نیمه های شب که شب شعر تموم شد و همه از اتاق بیرون رفتن , شمعی که وسط اتاق روشن بود ,رو به پروانه ایی که دورش می چرخید کرد و گفت : - شنیدی پروانه , شعرهای عاشقانه قشنگی میگفتن پروانه : آره خیلی قشنگ بود. تو شعرهاشون از من و تو هم گفته بودن . شمع : راستی پروانه یک سوال میخوام بپرسم پروانه : بپرس . شمع : به نظرت من عاشق ترم یا تو ؟ پروانه که اصلا انتظار این سوال را نداشت مکثی کرد و گفت : - خب , همه میدونن که ما هر دومون عاشقیم .تو برای من عاشقانه میسوزی , من هم عاشقانه دور تو میگردم . شمع : ولی پروانه , تو برای عشقت به من, یک شرط گذاشتی و اون شرط اینه که من روشن باشم .اگر من خاموش باشم تو هرگز دور من نمی گردی .ولی من همیشه و با تمام وجود عاشق تو هستم و با عشق برای تو می سوزم. حتی اگه پیش من نباشی من به امید اینکه تو نور من را ببینی منتظر می مونم و می سوزم حتی اگر این انتظار تا آخرین قطره وجودم طول بکشه و من از بین برم .که البته در اون صورت هم خوشحالم چون عاشق خواهم مرد. پروانه : این حقیقت نداره همه میدونن که من هم مثل تو عاشقم اگه عاشق نبودم اینقدر دور تو نمی گشتم تا پر و بالم با آتیش تو بسوزه و فدا بشم . شمع : پروانه زیبای من , عشق یعنی دوست داشتن بدون شرط .اگر توی عشقت شرطی باشه اون دیگه عشق نیست فقط دوست داشتنه , همین .تو فقط عاشق شعله و نور من هستی نه عاشق خود من . برای پروانه قبول این موضوع که تا حالا هیچ وقت عاشق نبوده و فقط فکر میکرده که عاشقه خیلی خیلی سخت بود , برای همین رو به شمع کرد و گفت : - نه این درست نیست من هیچ شکی ندارم که عاشقتم . شمع : ای عشق من, طاقت روبرو شدن با حقیقت را داری ؟ پروانه که از عشق خودش نسبت به شمع مطمئن بود و در حالی که همچنان دور شمع می گشت گفت : - آره , دارم. و لحظه ای بعد شمع خاموش شد .....با ور کردنش برای خود پروانه هم مشکل بود, چرا که اون دیگه دور شمع نمی چرخید .فقط یه گوشه ایستاده بود و خیره شده بود به شمع خاموش . پروانه لحظات فوق العاده سختی را داشت تجربه میکرد . بالاخره بعد از چند دقیقه سکوت و در حالی که چشماش خیس شده بودن گفت : آره...راست میگفتی... حق با تو بود.............

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد

تا کجا میخواهی بروی؟! اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟


تا کجا میخواهی بروی؟!

اینهمه رفتنت چه فایده ای دارد اصلا؟

به پشت سرت نگاه کن!

این سایه ی تو نیست!

منم که به دنبال تو راه افتاده ام!

مثل بادکنکی به دست کودکی!

هرجا میروی با یک نخ به تو وصلم!

نخ را که قطع کنی میروم پیش خدا!!

مرا تنها مگذار

خدایا! تو را سپاس میگویم که عاشق شدن را به من

آموختی، از تو میخواهم که مرا به عاشق ماندن نیز آشنا گردانی، یاری ام ده تا کنار تو بمانم، به کسی جز تو دل نبندم، و عاشقانه به همه کسانی که
در رنج به سر میبرند یاری دهم. خدای من!مرهم شبهای دلتنگی
من ......یاد توست.
مرا تنها مگذار

نیا باران زمین جای قشنگی نیست

نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب میدانم.که اینجا جمعه بازار استو دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه می دادند.در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند...در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرندنیا باران زمین جای قشنگی نیست

حس کن

ای عشق من زمانی که من در کنارت هستم

تمام کلمه ها از ذهنم فرار می کنند

و من تمام چیزهایی که می خواستم به تو بگویم را از یاد می برم

زمان در کنار تو به سرعت سپری می شود

 و من اصلا گذر زمان را احساس نمی کنم

هیچ سخنی قادر نیست که لحظه ای را که من با تو

و در کنار تو هستم را توصیف کند

من از تمام دنیا تنها آرزوی این را دارم

که همراه تو باشم در حالیکه تو را در آغوش دارم

عزیزم  به آغوش من نزدیک تر شو

 و تمام احساساتی را که در من  شعله ور شده است

 

حس کن

 

من سالهاست که منتظر لحظه ای بودم که تو را در آغوش خود بگیرم

عزیزم به من بگو دوستت دارم

 و من این جمله را همراه با تو زمزمه خواهم کرد

ای عشق من سالها و روزها سپری می شوند

 و عشق من به تو در قلبم افزون می شود

هرچه قدر بگذرد عشق تو همانند روز اول برای من تازه و دلپذیر است

 و چنین می ماند که من اولین بار است که عاشق می شوم

روزهای زیادی ناگزیر شدم که از تو دور بمانم

ولی هر چقدر از آغوش تو دور شوم

دوباره به آغوش تو باز خواهم گشت

و قلبم از احساسات عاشقانه ای که به او

 زندگی بخشیده اند ذوب خواهد شد

حساب تو جداست


گاه گاهی به یادت غزلی می خوانم/تا نگویی که دلم غافل از آن عهد و وفاست/خوب رویان همه گر با دل من خوب شوند/خوب من ، با همه خوبان حساب تو جداست

ساله نو مبارک مونا ی خوبم


چه عجیب است رسم روزگار تویی که بهترین بهار را برایم

رقم زدی امسال با رفتنت بد ترین نوروز را تجربه میکنم

امید وارم شیرینی لحظهایت به اندازه تلخی لحظها هایم زیاد باشد
و من که هر سال به عشق تو و با تو سفره هفت سین میچیدم ، امسال سفره هفت درد را برای خود به تنهایی‌ میچینم و انتظاره لحظهٔ‌ تحویل سال که تا لحظاتی بعد است را میکشم ، سفره هفت درد مرا تنهایی‌ ، غم ، اشک ، دوری ، یه قلب شکسته ، جدای تلخ تو و امید تشکیل میدهند ، آری امید ! امید و انتظار به برگشت تو عشق آسمانی من ، دوستت دارم و بهترین‌ها را برای تو که عشق منی‌ می‌خواهم ، ساله نو مبارک مونا ی خوبم

ساله نو مبارک عشق من

میخواستم برایت هدیه ای برای ساله نو بفرستم، نسیم گفت مرا بفرست تا موهایش را نوازش کنم، باران گفت مرا بفرست تا صورتش ر بشویم و اشک ایش را پاک کنم ، ناگهان قلبم گفت مرا بفرست تا دوستش داشته باشم و تو همه ی وجودم شدی

قلبی که شکستی و زیر پاهات لهش کردی ، گرچه شکسته اما هنوز دوستت داره . ساله نو مبارک عشق من .

خزان سرد خاطره ... حرام من بهار شد

من از تو می‌‌نوشتم و کلام من بهار شد

زدم به سر هوای تو تمام من بهار شد

از آخرین نگاه تو به یاد کوچه‌ها وزید
خزان سرد خاطره ... حرام من بهار شد

به بوی بوسه‌‌های تو لبی به می‌‌ رسانده ام
ز عطر غنچه پر شده مشام من بهار شد

کنار چشمه‌ها همه دوباره پونه سر زده
ز ردّ پای یار خوش
حرام من بهار شد

به قاصدک بگو خبر رسیده گوش آفتاب
نداده‌ای به دست او پیام من بهار شد

تمام خانه را به شوق دیدنت تکانده ام
درآ که در جواب تو سلام من بهار شد

همسر عزیزم عیدت مبارک

طوری که دل تو خواستی باشم، نشدم 

                      دلخواه دل تنگ خودم هم نشدم

حوا تو به خانه بهشتی برگرد 

                       من هم متاسفم که آدم نشدم . . .

همسر عزیزم عیدت مبارک

زندگی


زندگی قصه ی مرد یخ فروشیست که از او پرسیدند:فروختی؟گفت نخریدند تمام شد

دعا میخوانم

باغروب افتاد به یاد تو میافتم

روزها منتظرم تا بیایی و وقتی خورشید غروب میکنه

دلم میگیره و اشکم بی اختیار جاری میشه

قلبم میگیره و چشمام از اینکه تو رو ندیدن خجالت میکشن

ولی باز به امید آمدنت دعا میخوانم

همیشه دوستت دارم

کسی که دوستش داری ساده دست نکش شاید دیگه هیچ کسو مثل اون دوست نداشته

باشی و از کسی که دوستت داره بی تفاوت عبور نکن چون شایدهیچ وقت هیچ کس تو
رومثل اون دوست نداشته باشه