گل آفتابگردون سرش رو بالا گرفت تا خورشید رو ببینه ولی یهو غروب شد و مهتاب اومد تو آسمون و چشمکی به آفتابگردون زد ولی آفتابگردون سرش رو پائین انداخت آره گلها هیچوقت خیانت نمیکنند
خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ّ خیانت میتواند به
دروغ دوست داشتن باشد......
خیانت تنها این نیست که دستت در کف دست دیگری باشد.... خیانت
میتواند جاری کردنی اشک بر دیدگانی عاشقی باشد....
وز مهر ومحبت وفا دلسرد است
پیوند ازل بستن و دادن دل خویش
هر لحظه بیندیش سراسر درد است
به یاد آوردم لحظهای را که از عشق صحبت میکردیم به یاد آوردم
آن لحظه که گفتی همسرم از تو هیچ نمیخوام اما ازت میخوام که تا آخر عمرم
به من عشق ورزی فقط عشق میخواهم ! نمیدونم چه شد بی درنگ گفتم تا آخر
عمر ؟ پاسخ دادی آره عزیزم مگه میخوای از من جدا بشی ؟ گفتم نه نه مگه من میتونم ! جدایی شدن از تو یعنی مرگ من ! گفتم همسرم
به تو عشق میورزم زیرا عشق من هستی و خواهی بود ... اما هنوز که هنوزه
این جدایی تلخ را باور نکردم، تو رفتی به دنبال زندگیت اما نفهمدی که من مردم
با این رفتنه تلخ ... عجب نامه زیبایی بود کمرم را شکست این نامه ...
هنوز که هنوزه به تو عشق میورزم زیرا رفتنت را باور نکردم و نخواهم کرد ...
وقتی رفتی با اشکهایم تیکهای شکسته قلبم را شستم و همشونو از روی زمین
جم کردم .. حالا من ما ندهام و این قلب شکسته و عشق تو ... دوستت دارم و
عاشقانه به تو عشق خواهم ورزید ...
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند... همسرم ای لطیف ترین گل
بوستان هستی تو شگفتی خلقتی تو لبریز عظمتی تو را دوست دارم و می ستایمت! دست بر دعا بر
می دارم و از خدای یگانه برایت برکت,رحمت و عزت می طلبم. همسرم هستی من ز هستی توست تا
هستم و هستی دارمت دوست ! همسر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب ، گل عشق
است، صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار
است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک...روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جای پایت
معنای زنده بودن من ..با تو بودن است
نزدیک ..دور
دلتنگ..شاد..آن لحظه ای که بی تو سر آید..مرا مباد
مفهوم مرگ من... در راه سرافرازی تو ..در کنار تو مفهوم زندگی استمعنای عشق نیز..در سرنوشت من با تو..همیشه با تو...برای تو زیستن....
میلاد تو طلوع نور
، در قلبی مه گرفته بود نفسی گرم در فضای سرد و غریب
گلی شکفته در بهار
تولد یک شعر دلنشین شعری در واژه های نگاهت و در قافیه های کلامت
کدامین
هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟ ای
شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت، چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر
گوییم؟
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک
با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک
عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک
فقط می خوان بهت بگن :
. تولدت مبارک
زیباترین تصویری
که در زندگیم دیدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود
زیباترین سخنی
که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود
زیباترین احساساتم
گفتن دوست داشتن تو بود
زیباترین انتظار
زندگیم حسرت دیدار تو بود
زیباترین لحظه
زندگیم لحظه با تو بودن بود
زیبا ترین هدیه
عمرم محبت تو بود
زیباترین تنهاییم
گریه برای تو بود
زیباترین اعترافم
عشق تو بود
من با تو فهمیدم سوال عاشقی را
پرواز کردن با دو بال عاشقی را
تنها تو بخشیدی به من با چشمهایت
زیبایی حس زلال عا شقی را
فبل از تو در ذهنم فقط این آرزو بود
طی کردن مرز خیال عاشقی را
هر شب فقط پرواز می دادم به فردا
هی آرزوهای محال عاشقی را
تا اینکه تو با دست هایت آمدی و ...
گفتی بگیر این سیب کال عاشقی را
گفتی که دستت را بگیرم تا که یکجا
در خود بفهمم حس و حالعاشقی را
شاید اگر ... شاید اگر بانو ، نبودی
هرگز نمی دیدم وصال غلشقی را
امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید
گویی بساط عیش مداوم به من رسید
نور ستاره ای در شب تولدت
انگار که فرشته ای از ازل رسید
فرشته ی من تولدت مبارک
چه لطیف است حس آغازی دوباره،و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!و چه اندازه شیرین است امروز…
روز میلاد…روز تو!روزی که تو آغاز شدی
و با آغاز تو من نیز آغاز شدم .
همسرم تولدت مبارک.!
چند وقتی هست که خودمو خیلی با کار مشغول کردم ، گفتم
اینطوری شاید بشه کمتر به تو فکر کنم ، اما فکرم بیشترو بیشتر شد طعم مدتی
که کار میکنم به فکر تو .... هر شب هر روز با دوستان بودم اما انگاری
اصلا نبودم ، اما یه چیزی رو خوب فهمیدم که نمیشه نبوده تو و عشق تو را با
هیچ چیز جای گزین کرد ... اینو خوب فهمیدم که هیچ چیز این دنیا جای خالی
تو را تو این دل پر نمیکنه و نخواهد کرد ... هنوزم باورم نمیشه ...
خیلی وقتا یاد حرف اون پیر مردی میفتم که بهم گفت جوان خیلی داری تو
جادهٔ عشق تند میری همیشه کل باری برای ورشکستگی عشقت داشته باش ، از ته
دل به حرفش خندیدم ، گفتم ور شکستگی اونم منو اون !!!!!! اصلا ....! وای
خدا چه حرفی زد .. هنوزم باورم نمیشه .. هنوزم رفتنتو باور ندارم ....
نمیدونم چرا اما نمیخوام باور کنم نمیخوام نمیخوام نمیخوام ....هیچ چیزی بده رفتنت بهم کمک نمیکنه ....
اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم
تنهایم نگذار
نمیدونم کجاست ، چی کار میکنه ، به یاد میاره این روز را یا نه ، اینجا سر میزنه که حرفای دلمو گوش کنه یا نه ! هر جایی که است ، در هر موقعیتی که هست ، اول از خدا میخوام که تنش سالم باشه ، لبش پر از خنده و دلش پر از شادی، مهم نیست که به یاد من باشه یا نه ، مهم اینه که عاشقانه دوستش دارم و به یاد میارم اون روزایی را که باهم این روز آرو جشن میگرفتیم ، عشق من روز عشق رو بهت تبریک میگم ، ولنتاین مبارک
نمی دونم از متنم خوشت اومد یا نه ؟ ولی هدیه ای که ارزشش بیشتره دوستت دارمه . ازم بپذیر .....
بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه
آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید.
در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.
وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند.
ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین بر کنده شود.
دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.
و این چنین توانستند زنده بمانند.
چه زیباست بخاطر تو زیستن ...
و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن
و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن
ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست
بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی
هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی
برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو:
یادت بخیر
روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :
من خوب می شناختمش
نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود ... حتی زمان مرگ
آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب
آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود ...
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
شب در میان تاریکی در نور مهتاب , هر روز در درخشش خورشید تابناک
هر لحظه دربرابر آیینه ی زمان ......
آن پسرک سکوت در انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد
هرگز خیانتی به دستان تو نکرد
هرگز نگاه پاک و زلال تو را با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد
تا آخرین نفس در انتظار دیدن رویت نشسته بود
روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :
افسوس ! دیر شد ....
ای کاش ! کمی زودتر می آمدی
اما بگویید : من خوب می دانم
حتی در آن جهان
آن خفته ی خموش در انتظار دیدن رویت نشسته است
روزی اگر .....
تــــو ساده دل کندی ولی تقـدیر بی تقصیر نیسـت
کی با یه جمله مثل مـــن می تونه آرومـــت کنـــه
اون لحظه های آخــــر از رفتـــن پشیـــمونت کنه
دلگیرم از این شهر سرد , این کوچه های بی عبور
وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور
آخر یه شب این گریه ها سوی چشامـــــو می بـره
عطرت داره ازپیرهنی که جا گذاشتـی می پــــــره
باید تـــ-ورو پیدا کنم هر روز تنــــها تر نــــــشی
راضی به با مــــن بودنت حتی از این کمـتر نشی
پــیدات کنم حتی اگه پـــــروازمو پــرپــــر کنی
محکم بگیـرم دستــــتو احساســـمو بــــــاور کنـی
آرزوی قشنگی ست داشتن ردپای تو کنار ردپای من
هنوز اما نه برف آمده و نه تو
کاش آدمها مثل قو بودن قو وقتی جفتش میمره آنقدر فریاد میزنه تا بمیره ولی آدمها فریاد میزنن تا از تنهایی نمیرن
میخوام بدانم ...
ایا شعله درون قلبم , یا تصویر یک رویا شبانه ام ,
خواهی شد؟
ایا دلیل ضربه های قلبم , دنیای قابل لمسم ,
یا افتاب پنجره ام ,یا نور ماهم ,
تا اخرین نفس , دلیل بودنم ,
خواهی ماند؟
ایا نوازش شبانه ام یا بوسه ای برای لب تشنه ام ,
دور از چشم ملامت گران
خواهی بود؟
سرزنشم مکن
ایا تو شریک این سیب از بهشت اورده ام میشوی !؟
هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید . باربارا دی آنجلیس
پسرک
روزگار من:
دلم خالیست.....
دلم از بیش و کم خالیست.
روزگار تو:
خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت...
تاب سواری و شادی کودکانه، شادیِ روزهای با طراوت عشق...
تو ناگهانی رفتی و من تا سالها:
نه بسته ام به کس دل
نه بسته کس به من دل
دیروزها کسی را دوست داشتی و امروز تنهایی.. تنهاییِ عریان.
آرام جانم نبود و درد بی عشقی ز جانم طاقت برده بود.
ولی تو باز میگشتی؛ تو بازمی گشتی و من...
روان دائم یک دوست داشتن بودم.
آن روز دوباره آمدنت من در عمقِ نشیبِ عشق بودم، تو بازآمدی و
مرا به دام انداختی و تا اوج فراز بردی... دلم را بردی!
عاشقم کردی به همین سادگی چه خوب کاری کردی...
و حالا کارم اندر عشق مشکل شده است، و اندیشة وصالت در گمانم
نیز نمیگنجد...
کودک شش روزهات حیران است و سرگردان،
حیران و سرگردان اما..
لبخند زنان...
باید لب فرو بست و گشود و دم نزد...
باید ایستاد و فرود آمد....
باید به پایان نیندیشید که همین دوست داشتن زیباست...
تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از موج هر تبسم تو
بسان قایق سر گشته روی گردابم
تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید؟
تو را کدام خدا؟
تو از کدام جهان؟
تو در کدام کرانه؟ تو از کدام صدف؟
تو در کدام چمن؟ همره کدام نسیم؟
تو از کدام سبو؟
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟
چه کرد با من آن نگاه شیرین ، آه
مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه
کدام نشئت دویده ست از تو در تن من؟
که ذره های وجودم تو را که می بیند
به رقص می آیند سرود می خوانند
چه آرزوی محالی است زیستن با تو
مرا همین بگذارند همین سخن با تو:
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر...
تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند
هر آنچه از من خواهی بخواه صبر نخواه
که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست
تو ارزوی بلندی و دست من کوتاه
تو دور دست امیدی و پای من خسته ست
همه وجود تو مهر است و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست.
عشقشان مبهم بود
عشق نیلوفر و آب
آب سرد عاشق بود
عاشق نیلوفر
خیلی دلتنگ تو بودم نمیدونم چی شد ، یک لحظه چشمم به فال حافظ افتاد و ۱ فال حافظ به نیت تو و خودم گرفتم ، خیلی خوشحالم کرد ، دوستت دارم
همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای
یک لحظه به خواب و لحظه ای بیدارم
مـــــــن باطل یا هرزه ترین بیـــــکارم
حرف تو درســت من روانی هســـتم
از عشق تو من جنون آنـــــــــی دارم
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...
صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی .
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ...
بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری بعد از کارت زود بیا خونه .
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم ....
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی .
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم ...
تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی .
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی ...
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم ...
در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود .
وقتی که 80 سالت شد ... این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری ...
نتونستم چیزی بگم . فقط اشک در چشمام جمع شد .
اون روز بهترین روز زندگی من بود ، چون تو هم گفتی که منو دوست داری .
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی اون دیگر صدایت را نخواهد شنید
بده دستاتو به دستم تا با هم کلبه بسازیم کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم دور بشیم از همه مردم واسه درد هم بمیریم با ستاره ها بخوابیم با ترانه جون بگیریم کلبه ای اندازه ی عشق باغچه ای و حوض و گلدون سر تو باشه رو شونم مثل لیلا، مثل مجنون تو بشی مادر گلها من بشم بابای بارون من واسه تو واسه من