-
* عمر و دوستی *
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 22:36
ای کاش می توانستیم یکدیگر را باور کنیم تا به باروری برسیم چشمها را می شستیم و فردا را بهتر می دیدیم دنیا کوچکتر از آن است که مایه فخر باشد و عمر کوتاهتر از آن که مایه مباهات گردد کاش میدانستیم سر ریسمان دوستی مان به کدامین گل میخک روزگار وصل است ای دوست عمر دوستی از این زندگی کوتاه تر است نیمی از دوستی در غفلت به سر...
-
نمی خواهم بگویی دوستت دارم
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 22:26
نمی خواهم بگویی دوستت دارم ... چون می گویی باران را هم دوست دارم اما وقتی زیر باران خسته می شوی از آن فرار می کنی... می گویی آفتاب را دوست دارم اما وقتی نور شدید آن تنت را می سوزاند از آن گریزان می شوی... می گویی نسیم را دوست دارم اما وقتی نسیم تبدیل به باد میشود از آن نیز متفر می شوی...می خواهم مرا همچون قلبی که در...
-
امشب شب بی کسیه
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 22:20
امشب شب بی کسیه... یکی به دادم برسه... تنهاترین مرد زمین... امشب به آخر میرسه... امشب شب تنهاییه... سر رو زانو میزارم...آخه تو اینجا نیستی و غزل غزل گریه دارم... غزل غزل گریه دارم... غصه نشسته رو دلم... هنوز برای شونه هات... ارزش اشکو قائلم ...حرفی نزن چیزی نگو فقط بزار گریه کنم...میخوام با بارون چشام ... فاصله ها رو...
-
تکیه
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 21:57
آدمی به خودی خود نمی افتد اگر بیفتد از همان سمتی می افتد که تکیه کرده است...
-
دلم را بر دوشم می گذارم می روم...
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 02:57
دلم را بر دوشم می گذارم می روم...برای همیشه..درش را هم قفل میزنم .اخر در جائی که اعتماد نیست .بروی سنگین تری
-
بار خدایا! بر من رحم کن
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 15:05
بار خدایا! بر من رحم کن بر من که می دانم نا توانم رحم کن باشد که خانه ای نداشته باشم باشد که لباس فاخری بر تن نداشته باشم باشد که حتی دست وپایی نداشته باشم اما نباشد هرگز نباشد که در قلبم عشق نباشد هرگز نباشد
-
قرارمون این نبود مونا جونی !
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 03:48
قرارمون این نبود مونا جونی ! قرار بود به پای هم پیر شویم نه به دست هم .......... قرارمون این نبود .
-
گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ...
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 03:40
گاهی از انسان بودنــــــــم شرم میکنم ... گاهی می خواهم انســــــــــان نباشم گوسفندی باشم ، پا روی یونجه هـــــــا بگذارم اما دلــــــــــی را دفن نکنم ... ! گرگی باشم ، گوسفند هـــــــا را بِدَرم اما بدانم ، کــــــــارم از روی ذات است نه از روی هوس ... ! خفاشی باشم که شبها گـــــــــردش کنم با چشمهـــــــــای کور...
-
از ساعت متنفرم !!
چهارشنبه 8 تیرماه سال 1390 04:27
از ساعت متنفرم !! از این اختراع غریب بشر که مدام جای خالی حضورت را به رخ دلتنگی هایم می کشد...
-
سالگرد آشنایی مون مبارک مونا ی خوبم
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 12:45
خیلی سخته بغض داشته باشی اما نخوای کسی بفهمه.... خیلی سخته که عزیزترین کست ازت بخواد فراموشش کنی.... خیلی سخته که سالگرد آشنایی روبدون حضورخودش جشن بگیری..... خیلی سخته که روز تولدت همه بهت تبریک بگن جز اونی که فکرمیکنی به خاطرش زنده ای... خیلی سخته غرورت را به خاطر یه نفربشکنی بعد بفهمی که دوستت نداره.... سالگرد...
-
این بار بی خبر برو عشق من .
دوشنبه 6 تیرماه سال 1390 02:32
همسر عزیزم عشق من، بودن یا نبودنت در اینجا مهم نیست زیرا تو خوب میدانی که تمام قلب مرا تصرف کردی ، همین که عشق و دوست داشتن را با قلب آمیختی و دریای محبت را به قلب من جریان دادی و عشقت را در رگانم به حرکت در آوردی ، خود دنیایی از خوبی و عشق تو به من هستند ... آری تو هرگز بد نبودی و بی وفا هم نیستی تو خود عشق و...
-
معرفت
جمعه 3 تیرماه سال 1390 02:22
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: " باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه" پیرمرد غمگین شد گفت عجله دارد و نیازی...
-
تابستان خوش آمدی
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 03:33
تابستان خوش آمدی بیا تو مرا به قشنگترین حسهای عاشقانه ام می بری به مسافرتها و خاطرات خوش در کنار عشقم به ایران میبری
-
دلت را بتکان
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 02:50
دلت را بتکان غصه هایت که ریخت تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت تالاپی می افتد زمین بذار همان جابماند فقط از لابه لای اشتباهایت یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت دلت را محکم تراگر بتکانی تمام کینه هایت هم میریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها وآرزوهایت محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه...
-
ای دوست مبین به چشم دشمن مارا
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 02:34
ای عشق شکسته ایم مشکن مارا / اینگونه به خاک ره میفکن مارا ما در تو به چشم دوستی می بینیم / ای دوست مبین به چشم دشمن مارا حالا که تبرت دسته ندارد ، بیا دست خودم را بگیر بزن به ریشه ام . . . !
-
چه حس بدیه
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 02:28
چه حس بدیه که با تمام وجودت کسی رو دوست داری و اون برای دیدن قلبت , میخواد دکمه های لباستو باز کنه و بعد بهت بگه تو هم تو این چند سال کیف کردیو عشقو حالتو کردی حالا برو دنبال زندگیت بابا ولن کن منو ...
-
ماهی فرار کن ...
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 00:35
ماهی فرار کن ... اینجا تُنگت را خواهند شکست تا از جان کندنت لذت ببرند...!!!
-
ممنونم
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 23:36
از کسانیکه از من متنفرند سپاسگزارم، آنها مرا قویتر میکنند... از کسانیکه مرا دوست دارند ممنونم، آنها قلب مرا بزرگتر میکنند... از کسانیکه مرا ترک میکنند متشکرم، آنان به من می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست... از کسانیکه با من میمانند بی نهایت ممنونم، آنان به من معنای دوست داشتن واقعی را می آموزند...
-
بازى
سهشنبه 31 خردادماه سال 1390 01:56
به فرزندانمان در کودکى وقت بیشترى براى عروسک بازى بدهیم تا وقتى بزرگ شدند با آدمها بازى نکنن
-
دوستت دارم
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 03:03
دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم...
-
میخواست بره
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 01:52
میخواست بره، چند وقتی تو خودش بود ... فکر کرد نمیفهم اما من خوب میشناختمش سالها باهاش زندگی کرده بودم ... گفتم چیزی شده؟ گفت نه نه فقط یکمی فکرم مشغول است ... خوب میشم نگران نشو عزیزم ، هر روز که میگذشت آب شدنش بیشترو بیشتر میدیدم ... و دل من بیشتر و بیشتر غرق اون میشد .... میسوختم وقتی میدیدم میسوزه ... باید کاری...
-
پو ستم به فلزات حساسیت داره
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 01:40
بهت گفته بودم که پو ستم به فلزات حساسیت داره اما هنوزم گردن بند و دستبندی رو که واسه تولدم کادو داده بودی رو استفاده میکنم همه بدنم پر شده از دونه و میسوزه مثل عشقت که دلمو میسوزونه اما استفاده میکنم چون تو با عشقت کادو دادی .......
-
می نویسم تا بدانی
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 01:27
می نویسم تا بدانی که هر چه داغ ها کهنه تر شود دیر تر از یاد خواهد رفت ! می نویسم تا بدانی باران ابرها زود گذرند و باران چشم عاشق ماندگار تر ! می نویسم تا بدانی رد پا فانی و رد عشق سوزنده تر از هر آتش ! می نویسم تا بدانی اسم ها تکراری ولی یادشان همواره قشنگ ! می نویسم تا بدانی دوستت دارم و یادت ماندگارتر از هر عشق در...
-
هنوز هم همچین کسانی هستند . . .نه؟!
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 00:55
گاهی دلم می گیرد از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم فریبت می دهند دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند ...و نوری که تاریکی می دهد ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند دلم می گیرد از سردی چندش آور دستی که دستت را می فشارد و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی بیند از دوستی که برایت هدیه دوبال...
-
ای کـــــــاش گذر زمــــــان در دست مــــن بود
شنبه 28 خردادماه سال 1390 17:24
ای کـــــــاش گذر زمــــــان در دست مــــن بود تا لحظه های شیرین با تـــــــو بودن را اینقدر طـــــولانـــــی میکرم که برای بــــی تــــو بودن وقتــــــی نمیماند
-
آدم دلتنگ
شنبه 28 خردادماه سال 1390 04:15
آدم دلتنگ حرف حالی اش نمی شود برایش فلسفه نبافید
-
تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس
شنبه 21 خردادماه سال 1390 19:26
قصه ما را که به اینجا کشید؟ من؟ تو؟ ما؟ یاکه دیگران؟ میگویی کدام قصه؟ همین قصه اصرار هر روزی من ...همین داستان انکار هر روزی تو چه کسی با ما چنین کرد؟ میشود چشمانت را ببندی میخواهم برای اندکی خود را فراموش کنی یک دم به جای من نشینی تنها دمی بهار من... حالا به جای من بگو که باشد قبول تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس اما...
-
رفتم و تمــــــــــام موهایم را از تــــــــه زدم
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 19:55
رفتم و تمــــــــــام موهایم را از تــــــــه زدم وقتی دست نوازشگرت دیگر نیست مـــــــو به چه کار آید ؟ زیبایی را برای چه کسی بخواهم ؟ راستی ؟ هنوز یادت هست چقدر دوست داشتی اینطوری موهایم را بزنم ؟
-
تو آمدی
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 19:43
تو آمدی ، زنده کردی ، عاشق کردی ، زدی ، خراب کردی ، رفتی ، من هنوز نفهمیدم این که در دلم کاشتی عشق بود یا آتش که این روزها اینگونه خاکسترم
-
روز دیدار ما روزی خواهد رسید
دوشنبه 9 خردادماه سال 1390 19:23
خورشید قشنگم میخواهم تا ابد بر من بتابی وحرارت نور تو بر بالای زندگیم باشد ذرّات وجودم نیاز به نور وجود تو دارد؛ بر من بتاب واز پشت این ابر تیره و بی نهایت بیرون بیا وچشم اشکبار من وعالمی را از نورخودت روشنی بخش. می ترسم ، ازتاریکی میترسم ، از سیاهی میترسم ، ازخودم می ترسم ، می ترسم لحظه از تو غافل بشم ، میترسم نتونم...