دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

عشق من


عشق من عین وفایی عشق من عین صفا عشق من کل جهانی

عشق من با من باش عشق من کن به تجلی به دلم

که تجلای همین جا تو شوی عشق من نور بتاب

که همه روی زمینم به تو روشن شود

 عشق من با به درون من دلخسته بیا

 چشم من منتظر روی تو بود

دلم تنگ است خدایا

بر این تنهایی بر این آدم که جزء تو کس  ندارد یار در این دنیا

خدایا کجاست پایان؟مرگ است یا تنهاییست؟
مرگ را میکشم آغوش اما نمی خواهم بشم تنها
خدایا عشقم در دست توست بده هدیه به دلدارم
بگو یارم پریشانم نمی خواهم یک لحظه
شوی از دست من غمگین
بیا با من بمان تا مرگ پایان شود این تدبیر
بیا تا عشق و خوسبختی شود مهمان این خانه
بیا تا حرف حسرت را نراند کس در این خانه
بیا تا مهر و خوشبختی دهم هدیه به تو یارم
بیا تا درد دلتنگی رود از این سینه ی تنگم
بیا دیگر نمانده طاقت ماندن
بیا که جزء مهرت ندارم از خدا خواهش
خدا حرف آخر را به دستان تو می سپارم
تو خوب می دانی حرفم را تو خود درمان ده دردم را

عشق


دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد. نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید. بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند. مرد جوان عصازنان به عیادت نامزدش میرفت و از درد چشم مینالید. موعد عروسی فرا رسید. زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهر هم که کور شده بود. مردم میگفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد. 20 سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت، مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود. همه تعجب کردند. مرد گفت: "من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم
".

زلف بر باد مده...

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکَنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر بفلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبُری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
رخ برافروز که فارغ کنی از برگ گُلم
قد برافراز که از سرو کنی آزادم
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم
شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
رحم کن بر من مسکین و به فریادم رس
تا به خاک در آصف نرسد فریادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که در بند توأم آزادم
تقدیم به همسر مهربانم

 www.2websaz.co.cc

    
ادامه مطلب ...

سکوت عاشق در برابر جفای معشوق ، فقط به خاطر حرمت عشق است !

چنان دل کندم از دنیا که شکلم ، شکل تهاییست ، ببین مرگ مرا در خویش که مرگ من تماشاییست

مرا در اوج میخواهی ! تماشا کن! تماشا کن ، دروغین بودم از دیروز مرا امروز تو حاشا کن

در این دنیا که حتی ابر نمیگرید به حال من ، همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها

فقط اسمی به جا مانده از آنچه بودم و هستم ، دلم چون دفتری خالی قلم خشکیده در دستم

شگفتا از عزیزانی که هم آواز من بودند ، به سوی اوج ویرانی پل پرواز من بودند

گره افتاده در کارم به خود کرده گرفتارم ، به جز در خود فرو رفتن چه راهی پیش رو دارم

رفیقان یک به یک رفتند مرا با خود رها کردند ، همه خود درد من بودند گمان کردم که هم دردند