دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

بازى

به فرزندانمان در کودکى وقت بیشترى براى عروسک بازى بدهیم
تا وقتى بزرگ شدند با آدمها بازى نکنن

دوستت دارم

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت

دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم دوستت

می‌خواست بره


می‌خواست بره، چند وقتی‌ تو خودش بود ... فکر کرد نمیفهم اما من خوب میشناختمش سالها باهاش زندگی‌ کرده بودم ... گفتم چیزی شده؟ گفت نه نه فقط یکمی فکرم مشغول است ... خوب میشم نگران نشو عزیزم ، هر روز که میگذشت آب شدنش بیشترو بیشتر میدیدم ... و دل من بیشتر و بیشتر غرق اون میشد .... میسوختم وقتی‌ میدیدم میسوزه ... باید کاری می‌کردم آخه نمیتونستم آب شدنش تماشا کنم ... تا اینکه یک شب بهم گفت که می‌خواد بره ... اما بهونه ندارم ! باورم نمی‌شد که تمومه این مدت دنبال بهانه میگشته ... گفتم عشق من چرا خودتو اینقدر زجر دادی که دنبال بهانه بگردی به من میگفتی‌ خودم بهانه میدادم این شد که بهانه دادم ... و این بود بهانه آخر واسه رفتن .... و حالا من موندمو تنهایی‌ خاطره‌ها و فاصله‌ها و دنیایی که بعده رفتنش از روم ردّ شد ... از خدا می‌خوام که شادی‌های زندگیت به اندازهٔ تلخیهای زندگی‌ من زیاد باشند و بلندی صدای خندهات به اندازهٔ بلندی هق هق شبانه‌های من باشند ....

پو ستم به فلزات حساسیت داره


بهت گفته بودم که پو ستم به فلزات حساسیت داره اما هنوزم گردن بند و دستبندی رو که واسه تولدم کادو داده بودی رو استفاده می‌کنم همه بدنم پر شده از دونه و میسوزه مثل عشقت که دلمو میسوزونه اما استفاده می‌کنم چون تو با عشقت کادو دادی .......

می نویسم تا بدانی


می نویسم تا بدانی که هر چه داغ ها کهنه تر شود دیر تر از یاد خواهد رفت !

می نویسم تا بدانی باران ابرها زود گذرند و باران چشم عاشق ماندگار تر !

می نویسم تا بدانی رد پا فانی و رد عشق سوزنده تر از هر آتش !

می نویسم تا بدانی اسم ها تکراری ولی یادشان همواره قشنگ !

می نویسم تا بدانی دوستت دارم و یادت ماندگارتر از هر عشق در یادم خواهد ماند

هنوز هم همچین کسانی هستند . . .نه؟!

گاهی دلم می گیرد
از آدم هایی که در پس نگاه سردشان با لبخندی گرم
فریبت می
دهند
دلم میگیرد از خورشیدی که گرم نمی کند
...و نوری که تاریکی می
دهد
ازکلماتی که چون شیرینی افسانه ها فریبت می دهند
دلم می گیرد
از سردی
چندش آور دستی که دستت را می فشارد
و نگاهی که به توست و هیچ وقت تو را نمی
بیند
از دوستی که برایت
هدیه
دوبال برای پریدن می آورد
و بعد
پرواز
را با منفورترین کلمات دنیا معنی می کند
دلم می گیرد از چشم امید داشتنم به این
همه هیچ
گاهی حتی
از خودم هم دلم میگیرد



مال کسی باش که حتی اگر ساده ترین لباس تنت باشد تورا به همه دنیا نشان دهد و بگوید این همه دنیای من است
هنوز هم همچین کسانی هستند . . .نه؟!

ای کـــــــاش گذر زمــــــان در دست مــــن بود


ای کـــــــاش گذر زمــــــان در دست مــــن بود
تا لحظه های شیرین با تـــــــو بودن را
اینقدر طـــــولانـــــی میکرم که
برای بــــی تــــو بودن وقتــــــی نمیماند

آدم دلتنگ

آدم دلتنگ حرف حالی اش نمی شود

برایش فلسفه نبافید

تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس

قصه ما را که به اینجا کشید؟
من؟ تو؟ ما؟
یاکه دیگران؟
میگویی کدام قصه؟
همین قصه اصرار هر روزی من
...همین داستان انکار هر روزی تو
چه کسی با ما چنین کرد؟
میشود چشمانت را ببندی
میخواهم برای اندکی خود را فراموش کنی
یک دم به جای من نشینی
تنها دمی بهار من...
حالا به جای من بگو که
باشد قبول
تنها منم مقصر این درد بزرگ و بس
اما نجات ما به دست کیست؟
تو؟
با گریختنت؟
با انکار قلب من؟
بنگر
قلبم برای لحظه ایی بی تو نبوده
خود ببین
باید برای جرم بزرگش بدون تو بود ؟
این حق اوست؟
گفتم برای لحظه ایی به جای او سخن بگو
چه شد عزیز مهربان من؟
دیدی؟
تو نیز چون او اصرار میکنی به بازگشت
آری اگر که من هم به جای دل تو بنشینم برای لحظه ایی
انکار میکنم مثال تو
این ناشناس درد را
اما تو عاشقی
نگاه تو هر شب به ستاره ها چنین نموده است
من نیز عاشقم
هر آنچه در این زمانه هست
خود گواه من است
باید چه کرد ای پری قصه های هر شب من؟
چه کرد؟
انکار تو؟
اصرار من؟
بنگر که درختهای مرده شکوفه کرده اند
آن هم پس از سیاهی بی رحم و سرمای دی
بنگر که پرنده به روی شاخه ها نغمه می کند
بنگر ز پنجره رخ ماه را
هر شب به لبان تو خیره میشود
شاید ز تو بشنود دوباره طلب نموده ایی مرا ز خدا
و آنگه ماه شکسته برای من خبر خوش آورد
بنگر که آفتاب آمده فراز خانه تو
از بی کسی من برای تو خبرآورد
از آه لحظه های بدون تو
از لمس تن خیالی تو در دقایقم
آن قاصد بهاری که روی بام توست
از سوی قلب خطا کار من آمده است
بشنو صدای او
"هرگز جدا نمی شوم از تو ای پری آسمان "
از من به تو چنین قصه آغاز کرده است
ای مهربان همیشه من بیا
باور کنیم عاشقانه در انتظار خداییم
باور کنیم هر دو در حسرت یک نگاهیم
اصرار من به چه
انکار تو چرا ای بهترین؟
باید شکست قصه تلخ دوری وهجر
باید نشست برسر سفره مهر
آنجا در آن سوی همه بنشسته بخشش و صفا
او ارمغان یار شبانه های من است
برخیز و در قلب خود گشا
اینبار ببین
که برای بردن تو به خانه من
هفتاد هزار فرشته به سر کردگی خدا آمده است
بگشا دریچه مهر خود برای خدا عزیزکم
آری برای خدا نازنین تمام سرزمین وفا
دستان خود به او سپار
من را به او ببخش
دیگربس است بغض سینه ام
ای نازنین قوم خدا مرا ببخش
بر مهربانی عشق و مهر خدا
مرا ببخش و به آغوش خود بگیر
میخواهم از تو خدایی شوم مثال تو
هرگز نگو که دریچه های باز را نگر به جای من
هر گز نگو که عشق تو فریب بوده برای گریه من
هرگز نگو که تو خوش باوری و من فریب
هرگز نگو که تو با دقایق منی جداو غریب
هرگز نگو بخدا که دگر راه چاره نیست
تو عاشقی همیشه برای قلب من بلی
چشمان تو گواه عشق صادقانه توست
من در توام و تو در منی باور کنیم قصه چیست
هر گز نگو که خسته شدم از تو کوه درد
اما بگو بگو که کجا بیابمت معشوق ناب من
تا بشنوی نوای مهربان خداوند مهر
گوید تورا که زدست من که پناه لحظه های توام
من میشوم برای تو معشوق ناب قصه ها
وقتی که خداست صاحب لحظه های ما
دیگر نگو چه کسی پیدا کند من و تو را
دیگر نگو نمی شود باور کنم دوباره تو را
آری نگو دگر سخنی خلاف خدا و دلت
من تشنه توام و تو دلتنگ لحظه های من
من عاشقم و تو مانند من همرنگ عشق
بهر خدا گذر از جفای کودکانه من ای بهترین
آغوش مهر خود گشا و مرا کنار خود ببر

رفتم و تمــــــــــام موهایم را از تــــــــه زدم

رفتم و تمــــــــــام موهایم را از تــــــــه زدم
وقتی دست نوازشگرت دیگر نیست مـــــــو به چه کار آید ؟ زیبایی را برای چه کسی بخواهم ؟
راستی ؟ هنوز یادت هست چقدر دوست داشتی اینطوری موهایم را بزنم ؟

تو آمدی

تو آمدی ، زنده کردی ، عاشق کردی ، زدی ، خراب کردی ، رفتی ، من هنوز نفهمیدم این که در دلم کاشتی عشق بود یا آتش که این روزها اینگونه خاکسترم

روز دیدار ما روزی خواهد رسید


خورشید قشنگم میخواهم تا ابد بر من بتابی وحرارت نور تو بر بالای زندگیم باشد

ذرّات وجودم نیاز به نور وجود تو دارد؛ بر من بتاب واز پشت این ابر تیره و بی

نهایت بیرون بیا وچشم اشکبار من وعالمی را از نورخودت روشنی بخش.

می ترسم ، ازتاریکی میترسم ، از سیاهی میترسم ، ازخودم می ترسم ، می ترسم

لحظه از تو غافل بشم ، میترسم نتونم اسم قشنگت را ،آنجور که قشنگست به زبان

آورم ، می ترسم در تاریکی بمیرم و نور تورا را نبینم .

روز دیدار ما روزی خواهد رسید واون روز آمیخته با لبخند تو خواهد بود.

ای گل زیبای قشنگم میدانی که با عشق تو زنده ام و بدون عشق تو هرگز !!!!!

عشق من دنیا با بودن تو زیباست ، دنیا و زندگی زمانی درنظرم زیباهستندکه عشق

پاک تورا در وجودم احساس کنم.محبوبه من، بهار عشقت را بر من ببخش،

تا پرواز کردن را از یاد نبرم وبه سوی کوی تو بال گشایم .

آری بال هایم را با عشق تو خواهم گشود و به بلندای بلندترین ارتفاعات پرواز

خواهم کرد وبدان سو پرواز خواهم کرد که بلند ترین نقطه آسمان آبی باشد

ودل ابر های تیره را خواهم شکافت و قرص خورشیدم را ازپس ابر

بیرون خواهم آ ورد وتو را در آغوش خواهم گرفت.آری عشق من ، فقط با

عشق تو میتوان بالها را گشود وتا اوج بی کران ها رفت .بدان که با رسدن به تو

تموم غم ودرد وسختیهایی که در این مدت به آن گرفتار شدم از یاد خواهم برد

وحتی برای یه لحظه هم از تو جدا نخوام شد .

ودر آخر میگویم که به اندازه تموم ستاره ها وآبها وخشکیهای زمین دوستت دارم.

کمکم کن

ای مهربانترین
کمکم کن تا قبل از شنیدن صدای کلنگ گورکن،
از خواب بیدار شوم و به سمتت حرکت کنم

با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم ای عشق من

اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست
اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلب هاست اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست اگر کلمه دوستت دارم نشانگر عشق راستین من به توست اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست پس با تمام وجود فریاد میزنم دوستت دارم ای عشق من