دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

چه زیباست بخاطر تو سوختن

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...


و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست

برای کسانی که از یاد میبرن

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی

 هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی

برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو:

 یادت بخیر

روزی اگر به سراغ من آمد

روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :

من خوب می شناختمش

نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود ... حتی زمان مرگ

آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب

آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود ...

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

شب در میان تاریکی در نور مهتاب , هر روز در درخشش خورشید تابناک

هر لحظه دربرابر آیینه ی زمان ......

آن پسرک سکوت در انتظار دیدن رویت نشسته بود

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد

هرگز خیانتی به دستان تو نکرد

هرگز نگاه پاک و زلال تو را با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد

تا آخرین نفس در انتظار دیدن رویت نشسته بود

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

افسوس ! دیر شد ....

ای کاش ! کمی زودتر می آمدی

اما بگویید :  من خوب می دانم

حتی در آن جهان

 آن خفته ی خموش در انتظار دیدن رویت نشسته است

روزی اگر .....

بــــاید تـــــورو پیدا کنم

  بــــاید تـــــورو پیدا کنم شاید هنوزم دیــــر نیست

                             تــــو ساده دل کندی ولی تقـدیر بی تقصیر نیسـت

              کی با یه جمله مثل مـــن می تونه آرومـــت کنـــه

                             اون لحظه های آخــــر از رفتـــن پشیـــمونت کنه

              دلگیرم از این شهر سرد , این کوچه های بی عبور

                             وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور

              آخر یه شب این گریه ها سوی چشامـــــو می بـره

                            عطرت داره ازپیرهنی که جا گذاشتـی می پــــــره

              باید تـــ-ورو پیدا کنم هر روز تنــــها تر نــــــشی

                             راضی به با مــــن بودنت حتی از این کمـتر نشی

              پــیدات کنم حتی اگه پـــــروازمو پــرپــــر کنی

                             محکم بگیـرم دستــــتو احساســـمو بــــــاور کنـی 

 

رفاقت


رفاقت مثل ایستادن روی سیمان خیس است،

هرچه بیشتر بمونی رفتنت سخت تر میشود و

وقتی هم که رفتی جای پایت برای همیشه به جا میماند !

می دانم.. دلت تنگ می شود

می دانم.. دلت تنگ می شود

زمستان که تمام شود...
خیالم از بابت باغچه ها که راحت
شود..
باران که ببارد..
ابر که سیاه شود...
...دل پرت که خالی شود.....
دیگر بهانه ای برای بودن من نمی
ماند!!

لبریز احساسی بیگانه ام..
تو که از دل من باخبری چرا فریاد
هایم را به دل می گیری؟؟
گیرم من بگویم که با تو بی
بهارترینم...
تو باید به دل بگیری؟؟
...
می دانم.. سرت گیج می رود از
کودکانه های من..
...
می دانم.. دلت تنگ می شود از
بهانه های من..
...
می دانم
که با من.. هر بهارت.. جاودانه تر می
شود!!
...
نمی دانم اما
که میدانی
من... با تو... بی بهارترینم.. یا نه!!
...
می دانم به دل می گیری....
ابری می شوی.
ریز ریز می باری..
سطر به سطر خیس می شوی..
می شکنی در سکوت و منعکس می
شوی در سقوط!
...
می دانم.. بی پناه می شوی از
عاشقانه های من..
.
.
دل پرت که خالی شود... بهار باغچه
ها.. شکوفه می کند!
.
.
دیگر..
تو...... دلتنگ ترینی
من...... تنهاترین!!

آن تحمل که تو دیدی... همه بر باد
آمد!

آرزوی قشنگی ست داشتن ردپای تو همسرم



آرزوی قشنگی ست

داشتن ردپای تو کنار ردپای من

بر دشت سپید پوشیده شده از برف

 

هنوز اما نه برف آمده و نه تو

فردا روز دیگری است

فردا روز دیگری است
که بی تو
بر عمر تلف شده افزوده می شود


...همین روزها
روز رفتن از راه می رسد
و من طوری از خیال تو گم می شوم


که انگار هرگز نبوده ام ... !

هرگز




هرگز به احساساتی که در اولین برخورد از کسی پیدا می کنید اعتماد نکنید

خدایا

خدایا، آنکه در تنهاتربن تنهاییم ، تنهای تنهایم گذاشت ..
تو در تنهاترین تنهاییش ، تنهای تنهایش مذار


بهانه

چه زیباست در اوج تنهایی دست انسانی را گرفتن به بهانه اینکه نگذارم تنها بماند . چه زیباست در اوج ناامیدی انسانی را همراهی کردن به بهانه امیدوار کردنش و چه نامردمانه است انسانی را دنبال خود کشیدن ، عاشق کردنش و در اوج تنهاییش رها کردن و گفتنِ اینکه دیگر تو را نمی خواهم

قلب نازک

پرنده گفت:این که امکان ندارد ، همه قلب دارند
کرگدن گفت:کو کجاست من که قلب خود را نمی بینم .

پرنده گفت:خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی ، قلبت را نمی بینی . ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری .
......
کرگدن گفت:نه ، من قلب نازک ندارم ، من حتما یک قلب کلفت دارم.

پرنده گفت:نه ، تو حتما یک قلب نازک داری چون به جای این که پرنده را بترسانی ، به جای اینکه لگدش کنی ، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری ، داری با او حرف می زنی.

کرگدن گفت:خوب این یعنی چی ؟

پرنده گفت:وقتی یک کرگدن پوست کلفت ، یک قلب نازک دارد یعنی چی ؟ یعنی اینکه می تواند عاشق بشود .

کرگدن گفت:اینها که می گویی ، یعنی چی؟

پرنده گفت:یعنی .... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم .....

کرگدن چیزی نگفت . یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب می گشت . فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید .

اما پرنده پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند .

کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید . اما نمی دانست از چی خوشش می آید .

کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است ؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولو ی پشتم را بخوری؟ پرنده گفت:نه ، اسم این نیاز است ، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود . احساس خوبی داری . یعنی احساس رضایت می کنی ، اما دوست داشتن از این مهمتر است .

کرگدن نفهمید که پرنده چه می گوید .

روزها گذشت ، روزها و ماهها و پرنده هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست و هر روز پشتش را می خاراند و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت .

یک روز کرگدن به پرنده گفت:به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که پرنده ای پشتش را می خاراند ، احساس خوبی دارد ، برای یک کرگدن کافی است ؟

پرنده گفت:نه کافی نیست .

کرگدن گفتک درست است کافی نیست . چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم .

پرنده چرخی زد و پرواز کرد و چرخی زد و آواز خواند ، جلوی چشم های کرگدن .

کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد . اما سیر نشد . کرگدن می خواست همین طور تماشا کند . با خودش گفت:این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این پرنده قشنگ ترین پرنده دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین . وقتی کرگدن به اینجا رسید ، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

کرگدن ترسید و گفت:پرنده ، پرنده عزیزم من قلبم را دیدم . همان قلب نازکم را که می گفتی ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چکار کنم؟

پرنده برگشت و اشکهای کرگدن را دید . آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز ، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری .

کرگدن گفت:راستی اینکه کرگدنی دوست دارد ، پرنده ای را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند ، قلبش از چشمش می افتد ، یعنی چی؟ پرنده گفت:یعنی اینکه کرگدن ها هم عاشق می شوند.

کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟

پرنده گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمش می چکد.

کرگدن باز هم منظور پرنده را نفهمید . اما دوست داشت پرنده باز هم حرف بزند ، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمش بیفتد.

کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمش بریزد ، یک روز حتما قلبش تمام می شود .

آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:

من که اصلا قلب نداشتم ، حالا که پرنده به من قلب داد، چه عیبی دارد ، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم

آیا دلِ مهربانِ تو سنگ شده؟

بازآ که دلم برایِ تو تنگ شده ... اشکم ز غم ِفراق ، گلرنگ شده ... آن لطفِ ز اندازه فزونِ تو چه شد؟ ... آیا دلِ مهربانِ تو سنگ شده؟




سال‌ها بود در را می‌کوفتم... سرانجام باز شد، به خیابانی دیگر

کاش آدمها مثل قو بودن

کاش آدمها مثل قو بودن قو وقتی جفتش میمره آنقدر فریاد میزنه تا بمیره ولی آدمها فریاد میزنن تا از تنهایی نمیرن

می‌دونم این روزها خواهد گذشت

تک تک این روزها را به دست فراموشی خواهم سپرد، می‌دونم این روزها خواهد گذشت ، اما ‌ای روزگار تو به من گو آیا میشود بدون عشق زنده ماند ! روزگار،  آهای روزگار  وقتی‌ عشق نباشه یعنی‌ مردن کامل ! اینو می‌فهمی ؟

تهی از عشق

بیش از هرچیز از مرگ می هراسند و نمی فهمند که چیزی هولناک تر از مرگ وجود دارد: زندگی تهی از عشق


وسوسه

میخوام بدانم  ...

                ایا شعله درون قلبم , یا تصویر یک رویا شبانه ام ,

                                       خواهی شد؟

 

ایا دلیل ضربه های قلبم , دنیای قابل لمسم ,

                                 یا افتاب پنجره ام ,یا نور ماهم  ,

                                                  تا اخرین نفس , دلیل بودنم ,

                                                                             خواهی ماند؟

 

ایا نوازش شبانه ام یا بوسه ای برای لب تشنه ام ,

                                                دور از چشم ملامت گران

                                                                            خواهی بود؟

سرزنشم مکن   

                     ایا تو شریک این سیب از بهشت اورده ام میشوی !؟

پروردگارا! به من بیاموز.....

پروردگارا! به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند، گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غمم را نخوردند، لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند، محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند، عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند‬


هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید . باربارا دی آنجلیس

همسرم


کریسمس میتونه خیلی چیزا باشه یا میتونه چیز خاصی هم نباشه!  برای من کریسمس یعنی دیدن تو!      همسرم

پسرک بی خبر و لبخند زنان دست به بازی سرنوشت داد.

پسرک

بی خبر و لبخند زنان دست به بازی سرنوشت داد.

 

روزگار من:

                      دلم خالیست.....

                                         دلم از بیش و کم خالیست.

روزگار تو:

                    خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت...

 

تاب سواری و شادی کودکانه، شادیِ روزهای با طراوت عشق...

 

تو ناگهانی رفتی و من تا سالها:

 

              نه بسته ام به کس دل

                                           نه بسته کس به من دل

 

دیروزها کسی را دوست داشتی و امروز تنهایی.. تنهاییِ عریان.

 

آرام جانم نبود و درد بی عشقی ز جانم طاقت برده بود.

 

ولی تو باز می‌گشتی؛ تو بازمی گشتی و من...

 

روان دائم یک دوست داشتن بودم.

 

آن روز دوباره آمدنت من در عمقِ نشیبِ عشق بودم، تو بازآمدی و

 

مرا به دام انداختی و تا اوج فراز بردی... دلم را بردی!

 

عاشقم کردی  به همین سادگی  چه خوب کاری کردی...

 

و حالا کارم اندر عشق مشکل شده است، و اندیشة وصالت در گمانم

 

نیز نمی‌گنجد...

 

کودک شش روزه‌ات حیران است و سرگردان،

 

حیران و سرگردان اما..

 

                            لبخند زنان...

 

باید لب فرو بست و گشود و دم نزد...

 

باید ایستاد و فرود آمد....

 

باید به پایان نیندیشید که همین دوست داشتن زیباست...

دوستت دارم مونا

آب سرد عاشق بود

تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم


شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سر گشته روی گردابم

تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه؟ تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن؟ همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟

چه کرد با من آن نگاه شیرین ، آه

مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه

کدام نشئت دویده ست از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بیند

به رقص می آیند سرود می خوانند

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند همین سخن با تو:

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر...

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند

هر آنچه از من خواهی بخواه صبر نخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست

تو ارزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست.

عشقشان مبهم بود

عشق نیلوفر و آب

آب سرد عاشق بود

عاشق نیلوفر


تقدیم به کسی که وجودم از وجود اوست  (همسرم )

دل های پاک


دل های پاک خطا نمی کنند بلکه سادگی می کنند و امروز سادگی پاک ترین خطای دنیاست

فال حافظ به نیت تو



خیلی‌ دلتنگ تو بودم نمیدونم چی‌ شد ، یک لحظه چشمم به فال حافظ افتاد و ۱ فال حافظ به نیت تو و خودم گرفتم ، خیلی‌ خوشحالم کرد ، دوستت دارم


دلتنگ تو

آخ که چقدر دلم برات تنگ شده

همیشه انقدر ساده مگذر... م


همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای

حرف تو درســت من روانی هســـتم

  

یک لحظه به خواب و لحظه ای بیدارم

 

   مـــــــن باطل یا هرزه ترین بیـــــکارم

 

  حرف تو درســت من روانی هســـتم

 

    از عشق تو من جنون آنـــــــــی دارم