دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

می دانم.. دلت تنگ می شود

می دانم.. دلت تنگ می شود

زمستان که تمام شود...
خیالم از بابت باغچه ها که راحت
شود..
باران که ببارد..
ابر که سیاه شود...
...دل پرت که خالی شود.....
دیگر بهانه ای برای بودن من نمی
ماند!!

لبریز احساسی بیگانه ام..
تو که از دل من باخبری چرا فریاد
هایم را به دل می گیری؟؟
گیرم من بگویم که با تو بی
بهارترینم...
تو باید به دل بگیری؟؟
...
می دانم.. سرت گیج می رود از
کودکانه های من..
...
می دانم.. دلت تنگ می شود از
بهانه های من..
...
می دانم
که با من.. هر بهارت.. جاودانه تر می
شود!!
...
نمی دانم اما
که میدانی
من... با تو... بی بهارترینم.. یا نه!!
...
می دانم به دل می گیری....
ابری می شوی.
ریز ریز می باری..
سطر به سطر خیس می شوی..
می شکنی در سکوت و منعکس می
شوی در سقوط!
...
می دانم.. بی پناه می شوی از
عاشقانه های من..
.
.
دل پرت که خالی شود... بهار باغچه
ها.. شکوفه می کند!
.
.
دیگر..
تو...... دلتنگ ترینی
من...... تنهاترین!!

آن تحمل که تو دیدی... همه بر باد
آمد!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد