دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

می‌خواست بره


می‌خواست بره، چند وقتی‌ تو خودش بود ... فکر کرد نمیفهم اما من خوب میشناختمش سالها باهاش زندگی‌ کرده بودم ... گفتم چیزی شده؟ گفت نه نه فقط یکمی فکرم مشغول است ... خوب میشم نگران نشو عزیزم ، هر روز که میگذشت آب شدنش بیشترو بیشتر میدیدم ... و دل من بیشتر و بیشتر غرق اون میشد .... میسوختم وقتی‌ میدیدم میسوزه ... باید کاری می‌کردم آخه نمیتونستم آب شدنش تماشا کنم ... تا اینکه یک شب بهم گفت که می‌خواد بره ... اما بهونه ندارم ! باورم نمی‌شد که تمومه این مدت دنبال بهانه میگشته ... گفتم عشق من چرا خودتو اینقدر زجر دادی که دنبال بهانه بگردی به من میگفتی‌ خودم بهانه میدادم این شد که بهانه دادم ... و این بود بهانه آخر واسه رفتن .... و حالا من موندمو تنهایی‌ خاطره‌ها و فاصله‌ها و دنیایی که بعده رفتنش از روم ردّ شد ... از خدا می‌خوام که شادی‌های زندگیت به اندازهٔ تلخیهای زندگی‌ من زیاد باشند و بلندی صدای خندهات به اندازهٔ بلندی هق هق شبانه‌های من باشند ....

نظرات 1 + ارسال نظر
niloooooooo چهارشنبه 22 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 04:51 ق.ظ

غریــــبه بود...آشـــــــنا شد
عـــــادت شد
عــــــــشق شد
هســـــــتی شد
......روزگـــــــار شد
خســـــــــته شد
بی وفـــــــــا شد
دور شـــــــــــد
بیـــــــــگانه شد
حــــــــــسرت شد
. فراموش نـــــــــــشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد