دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

معرفت

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد.
در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید.
عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: " باید ازت عکسبرداری بشه تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه"
پیرمرد غمگین شد
گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم و صبحانه را با او می خورم.
نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد.
چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی شناسد!
پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید
چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته به آرامی گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است!

نظرات 1 + ارسال نظر
Mehrpat جمعه 10 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 06:05 ب.ظ


دل در گرو عشق نهادن آسان نیست

وسعــــــــتی میخـــــواهد دریایــــــــــــی

صـــبری می خـــواهد ایـــــــــــــــــــوب وار

تحملـــــی میخواهد چــــــون سنگــــــ خــــــــارا

گــرمایی میخواهد آتـــــــــــش وار

حلـــاوتی چون عسل

و روانـــــــــی چون آبـــــــــ

عـــــــــــــــــــــاشق باید زلال باشد و پـــــــــاک

چــــــون آبـــــــــــ جوشیده از چشمه ســــــــاران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد