دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

تو می دانستی که....

تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،
ولی فتیله فانوس نگاهت را پایین کشیدی!
من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،
بی چراغ قلمی پیدا کردم
و بی چراغ از تو نوشتم!
...نوشتم، نوشتم...
حالا همسایه ها با صدای آواز های من گریه می کنند!
دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند
و می خندند!
عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!
اما چه فایده؟
هیچکس از من نمی پرسد،
بعد از این همه ترانه بی چراغ
چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟

نظرات 5 + ارسال نظر
افسانه شنبه 1 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 08:32 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

سلام از شعر زیبایی که در وبم گزاشته بودید ممنونم
اما چرا اینقدر غم دارید؟

khaehs mikonam dostam . ghabele shomaro nadasht harfaye del bodand ke goftam nakhastam bekhoshkan va bemiran . ama inke chera gham daram !

وقتی گفتی تو را نمی شناسم چقدر حق با تو بود!
زیرا من هم بعد دوست داشتن تو دیگر با خودم روبرو نشدم. omidvaram ke be javabeton reside bashin doste aziz.

افسانه یکشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:28 ب.ظ http://gtale.blogsky.com

از جواب دادن هاتون شما کاملا شبیه یک نفری هستین حرفایتان شبیه حرفهای اوست
اون هم مثل شما غم بزرگی داشت من نتونستم بهش کمک کنم .شاید هم غم هاشو اضافه کردم خیلی دلم به حالش می سوخت خیلی خیلی اون دوست مجازی نبودد حقیقی بود خدا کنه مشکل اون وشما حل بشه برایتان دعا می کنم

man khodam hastam , khodamo hessi ajib ke be hezaran hava va havas miarzad .

شهرام دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:25 ب.ظ

و تو می دانستی
که دل من به هوای تو زند پر
لیک روزی بر من بنشستی
و چنان گفتی از این عشق
که عاشق شده دادم به تو یکسر
این همه سادگی و مهر و وفا را
و چه خوش خواندی از این عشق برایم
که گرفتی زمن خسته خدا را
دل و .....................

شهر ما شاعر اگر داشت هوا بهتر بود

merci azizam kheily zoba bod va ba raze khosh amad doste gerami

شهرام سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:07 ق.ظ

گر خورد خون دلت مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادی

شهرام سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 10:23 ق.ظ

سلام
تصویر صفحه اولتان یاد آور شعری زیبا برایم بود

با گوشه گرفتن ، درمان نشود غم
برخیز و به پاکن ، شوری تو به عالم
تو که عزلت گزیده ای ،
غم دنیا چشیده ای
ز طبیعت چه دیده ای ، تو
تو که غمگین نشسته ای
زجهان دل گسسته ای
به چه مقصد رسیده ای تو
زین همه طراوت ، از چه رو نهان کنـی
شکوه تا به کی ، زجور این و آن کنی
دل غمین به گوشه ای ، چرا نشسته ای ؟
جان من مگر ، تو عمر جـاودان کنی ؟
تا کی تو چنین باشـــــی
عمری دل غمین باشی
گل گشت چمن بهـــــتر
یا گوشـــه نشین باشی
تا کی باید باشــــــــــی افسرده ، در بــند دنیا
خندان رو ، شو چون گل تابینی ، لبخند دنــــیا

پایدار باشید

merci

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد