دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

دو عاشق دور از هم اما باهم

دوستت دارم تنها بهانه واسه زندگی

غروب شد

 گل آفتابگردون سرش رو بالا گرفت تا خورشید رو ببینه ولی یهو غروب شد و مهتاب اومد تو آسمون و چشمکی به آفتابگردون زد ولی آفتابگردون سرش رو پائین انداخت آره گلها هیچوقت خیانت نمی‌کنند

خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ّ خیانت میتواند به

دروغ دوست داشتن باشد......

خیانت تنها این نیست که دستت در کف دست دیگری باشد.... خیانت

میتواند جاری کردنی اشک بر دیدگانی عاشقی باشد....


وز مهر ومحبت وفا دلسرد است


پیوند ازل بستن و دادن دل خویش


هر لحظه بیندیش سراسر درد است

قلب شکسته

به یاد آوردم لحظه‌ای را که از عشق صحبت میکردیم به یاد آوردم آن لحظه که گفتی‌ همسرم از تو هیچ نمی‌خوام اما ازت می‌خوام که تا آخر عمرم به من عشق ورزی فقط عشق می‌خواهم ! نمیدونم چه شد بی‌ درنگ گفتم تا آخر عمر ؟ پاسخ دادی آره عزیزم مگه می‌خوای از من جدا بشی‌ ؟ گفتم نه نه مگه من می‌تونم ! جدایی شدن از تو یعنی‌ مرگ من ! گفتم همسرم به تو عشق میورزم زیرا  عشق من هستی‌ و خواهی‌ بود ... اما هنوز که هنوزه  این جدایی تلخ را باور نکردم، تو رفتی‌ به دنبال زندگیت اما نفهمدی که من مردم با این رفتنه تلخ ... عجب نامه زیبایی‌ بود کمرم را شکست این نامه ... هنوز که هنوزه به تو عشق میورزم زیرا رفتنت را باور نکردم و نخواهم کرد ... وقتی‌ رفتی‌ با اشک‌هایم تیکهای شکسته قلبم را شستم و همشونو از روی زمین جم کردم .. حالا من ما نده‌ام و این قلب شکسته و عشق تو ... دوستت دارم و عاشقانه به تو عشق خواهم ورزید ...

همسر گلم روزت مبارک

همسرم

 قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار، تا چشمانم بهشت را نظاره کنند... همسرم ای لطیف ترین گل

بوستان هستی تو شگفتی خلقتی تو لبریز عظمتی تو را دوست دارم و می ستایمت! دست بر دعا بر

می دارم و از خدای یگانه برایت برکت,رحمت و عزت می طلبم. همسرم هستی من ز هستی توست تا

 هستم و هستی دارمت دوست ! همسر آنست که اشکش همچون شبنم بر قلب ، گل عشق

 است، صدایش هم چون مرغ غزل خوان در طبیعت است و بوسه اش همچون نور خورشید بر سبزه زار

 است و استواریش همچون کوهی بر دل خاک...روزت را ارج می نهم و بوسه میزنم بر جای پایت

معنای زنده بودن من

معنای زنده بودن من ..با تو بودن است

                                    نزدیک ..دور
                                            دلتنگ..شاد..آن لحظه ای که بی تو سر آید..مرا مباد مفهوم مرگ من...            در راه سرافرازی تو ..در کنار تو                                           مفهوم زندگی استمعنای عشق نیز..در سرنوشت من                             با تو..همیشه با تو...برای تو زیستن....

میلاد تو طلوع نور

میلاد تو طلوع نور

، در قلبی مه گرفته بود نفسی گرم در فضای سرد و غریب
گلی شکفته در بهار
تولد یک شعر دلنشین شعری در واژه های نگاهت و در قافیه های کلامت
کدامین هدیه را به قلب مهربانت تقدیم کنیم که خود گنجینه ی زیبایی های عالمی؟ ای شیرینی لطیف ترین سرود طبیعت، چگونه خدا را برای چنین بخشش رنگینی شکر گوییم؟
روز تولدت شد و نیستم اما کنار تو
کاشکی می شد که جونمو هدیه بدم برای تو
درسته ما نمیتونیم این روز و پیش هم باشیم
بیا بهش تو رویامون رنگ حقیقت بپاشیم
میخوام برات تو رویاهام جشن تولد بگیرم
از لحظه لحظه های جشن تو خیالم عکس بگیرم
من باشم و تو باشی و فرشته های آسمون
چراغونی جشنمون، ستاره های کهکشون
به جای شمع میخوام برات غمهات و آتیش بزنم
هر چی غم و غصه داری یک شبه آتیش بزنم
تو غمهات و فوت بکنی منم ستاره بیارم
اشک چشاتو پاک کنم نور ستاره بکارم
کهکشونو ستاره هاش دریاو موج و ماهیاش
بیابونا و برکه هاش بارون و قطره قطره هاش
با هفت تا آسمون پر از گلای یاس ومیخک
با ل فرشته ها و عشق و اشتیاق و پولک
عاشقتو یه قلب بی قرار و کوچک
فقط می خوان بهت بگن :
. تولدت مبارک

   زیباترین تصویری

 که در زندگیم دیدم نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود

                          زیباترین سخنی

          که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود

                       زیباترین احساساتم

                  گفتن دوست داشتن تو بود

  زیباترین انتظار

                 زندگیم حسرت دیدار تو بود

                        زیباترین لحظه

                زندگیم لحظه با تو بودن بود

                        زیبا ترین هدیه

                    عمرم  محبت تو بود

                        زیباترین تنهاییم

                       گریه برای تو بود

                       زیباترین اعترافم

                          عشق تو بود

 من با تو فهمیدم سوال عاشقی را

                پرواز کردن با دو بال عاشقی را

              تنها تو بخشیدی به من با چشمهایت

                 زیبایی حس زلال عا شقی را

            فبل از تو در ذهنم فقط این آرزو بود

               طی کردن مرز خیال عاشقی را

            هر شب فقط پرواز می دادم به فردا

              هی آرزوهای محال عاشقی را

             تا اینکه تو با دست هایت آمدی و ...

             گفتی بگیر این سیب کال عاشقی را

           گفتی که دستت را بگیرم تا که یکجا

            در خود بفهمم حس و حالعاشقی را

            شاید اگر ... شاید اگر بانو ، نبودی

             هرگز نمی دیدم وصال غلشقی را



فرشته ی من تولدت مبارک ♥ ♥

فرشته ی من

امشب چه ناز دانه گلی در چمن رسید

گویی بساط عیش مداوم به من رسید
نور ستاره ای در شب تولدت
انگار که فرشته ای از ازل رسید

فرشته ی من تولدت مبارک

همسرم تولدت مبارک.

چه لطیف است حس آغازی دوباره،و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس…و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!و چه اندازه شیرین است امروز…

روز میلاد…روز تو!روزی که تو آغاز شدی
و با آغاز تو من نیز آغاز شدم .
همسرم تولدت مبارک.!

مگه میشه تو نباشی

مگه میشه تو نباشی تو مثله نفس میمونی
دستای گرمتو کاشکی تو به دستم برسونی
بی تو قلبم بی پناهه میمیرم وقتی که نیستی
مگه میشه باورم شه که تو پیشم دیگه نیستی

هیچ چیزی بده رفتنت بهم کمک نمی‌کنه

چند وقتی‌ هست که خودمو خیلی‌ با کار مشغول کردم ، گفتم اینطوری شاید بشه کمتر به تو فکر کنم ، اما فکرم بیشترو بیشتر شد طعم مدتی‌ که کار می‌کنم به فکر تو .... هر شب هر روز با دوستان بودم اما انگاری اصلا نبودم ، اما یه چیزی رو خوب فهمیدم که نمی‌شه نبوده تو و عشق تو را با هیچ چیز جای گزین کرد ... اینو خوب فهمیدم که هیچ چیز این دنیا جای خالی‌ تو را تو این دل‌ پر نمی‌کنه و نخواهد کرد ... هنوزم باورم نمی‌شه ... خیلی‌ وقتا  یاد حرف اون پیر مردی میفتم که بهم گفت جوان خیلی‌ داری تو ‌جادهٔ عشق تند میری همیشه کل باری برای ورشکستگی عشقت داشته باش ، از ته دل‌ به حرفش خندیدم ، گفتم ور شکستگی اونم منو اون !!!!!! اصلا ....! وای خدا چه حرفی‌ زد .. هنوزم باورم نمی‌شه .. هنوزم رفتنتو باور ندارم .... نمیدونم چرا اما نمی‌خوام باور کنم نمی‌خوام نمی‌خوام نمی‌خوام ....هیچ چیزی بده رفتنت بهم کمک نمی‌کنه ....

شبی از پشت یک تنهایی.......


شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا کردم
 تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
 پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
 تو را از بین گل هایی که در تنهاییم روئیدی با حسرت جدا کردم
 و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی
دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
 و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم
 تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد ازعبورتلخ و غمگینت
حریم چشمهایم را به روی اشکی ازجنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کرد
من می دانم چرا رفتی نمی دانم چرا؟
 شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا؟ تا کی؟ برای چه؟
 ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
 و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
 و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
 و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه برمی داشت
تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد
 و بعد از رفتن تو آسمان چشمهایم خیس باران بود
 و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد
 من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
 و بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد
 کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
 و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبور خود نخواهی برد
 هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد!
 ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
 و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت:
 تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
 و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
 و من در اوج پائیزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک ابرنمی دانم چرا؟
 شاید به رسم عادت و پروانگی مان
 بازبرای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم



تقدیم به عشقم ، م

تنهایم نگذار

اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم

 از تنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی توبودنم است
 از تنهائی بیزارم زیرا فضای غم گفته سکوتم تورا فریاد میزن
د از تنهائی بیزارم چون به تو وابسته ام
 از تنهائی بیزارم چون با تو بودن راتجربه کرده ا
 از تنهائی بیزارم چون خداوندهیچ انسانی را تنها نیافرید
 از تنهائی بیزارم چون خداوند تو رابرایم فرستاد تا تنها نباشم
 از تنهائی بیزارم زیرا هر وقت تنهائی گریه کنم دستهای مهربانت رابرای پاک کردن اشکهایم کم می آورم
 از تنهائی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم باتوبودن است
 از تنهائی بیزارم چون مرداب مرده تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد
 از تنهائی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت از لبانت رادارد
 از تنهائی بیزارم چون هنوز به قداست شانه هایت ایمان دارم
 از تنهائی بیزارم چون تمام واژه های شعرم با تو بودن را فریاد میزند
 از تنهائی بیزارم چون هیچگاه تنهائی را درک نکردم همیشه وهمه جا درهمه حال حضورت را در قلبم حس کردم
پس بگذار با تو باشم
عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم
 تا همیشه ماندگار باشم

تنهایم نگذار

عشق من ولنتاین مبارک

نمیدونم کجاست ، چی‌ کار می‌کنه ، به یاد میاره  این روز را یا نه ، اینجا سر می‌زنه که حرفای دلمو گوش کنه یا نه ! هر جایی‌ که است ، در هر موقعیتی که هست ، اول از خدا می‌خوام که تنش سالم باشه ، لبش پر از خنده  و دلش پر از شادی، مهم نیست که به یاد من باشه یا نه ، مهم اینه که عاشقانه دوستش دارم و به یاد میارم اون روزایی را که باهم این روز آرو جشن میگرفتیم ، عشق من روز عشق رو بهت تبریک میگم ، ولنتاین مبارک

 
در مکتب ما رسم فراموشی نیست

در مسلک ما عشق هم آغوشی نیست

مهر تو اگر به هستی ما افتاد
...
هرگز به سرم خیال خاموشی نیست

تو برام خیلی زیادی و من برات کمم . شرمنده ام .ولی به نظر من ارزش این روز فقط توی اینه که یادت بمونه و فقط به هم تبریک بگید.

نمی دونم از متنم خوشت اومد یا نه ؟ ولی هدیه ای که ارزشش بیشتره دوستت دارمه . ازم بپذیر .....

اشکی که بی صداست

پشتی که بی پناه است

دستی که بسته است

پایی که خسته است

حرفی که صادق است

شرمی که شنا است

دل را که عاشق است

دارایی من است

ارزانی شمااست

هر چه هستی ، گذرا نیست هوایت ، بویت !

خاطرم نیست تو از بارانی ؟ یا که از نسل نسیم ؟
هر چه هستی ، گذرا نیست هوایت ، بویت !

درس اخلاقی

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه

 

آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید.

عصر یخبندان

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

خارپشتها وخامت اوضاع رادریافتند تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگررا حفظ کنند.

وقتی نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد بخاطر همین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند ولی بهمین دلیل از سرما یخ زده میمردند.

ازاینرو مجبور بودند برگزینند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا نسلشان از روی زمین  بر کنده شود.

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که همزیستی با کسی بسیار نزدیک بوجود می آورد زندگی کنند چون گرمای وجود دیگری مهمتراست.

و این چنین توانستند زنده بمانند.

 

چه زیباست بخاطر تو سوختن

چه زیباست بخاطر تو زیستن ...


و برای تو ماندن... به پای تو بودن... و به عشق تو سوختن

و چه تلخ و غم انگیز است دور از تو بودن و برای تو گریستن

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگیست

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست

برای کسانی که از یاد میبرن

هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی

 هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی

برای یکبار در گوشه ای از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو:

 یادت بخیر

روزی اگر به سراغ من آمد

روزی اگر به سراغ من آمد به او بگو :

من خوب می شناختمش

نامت چو آوازی همِشه بر لب او بود ... حتی زمان مرگ

آن لحظه های پر ز درد و غم و غروب

آن بیقرار عشق چشم انتظار دیدن رویت نشسته بود ...

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

شب در میان تاریکی در نور مهتاب , هر روز در درخشش خورشید تابناک

هر لحظه دربرابر آیینه ی زمان ......

آن پسرک سکوت در انتظار دیدن رویت نشسته بود

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

جز تو دلش را به هیچ کس امانت نداد

هرگز خیانتی به دستان تو نکرد

هرگز نگاه پاک و زلال تو را با هیچ چشم سیاه مستی عوض نکرد

تا آخرین نفس در انتظار دیدن رویت نشسته بود

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو :

افسوس ! دیر شد ....

ای کاش ! کمی زودتر می آمدی

اما بگویید :  من خوب می دانم

حتی در آن جهان

 آن خفته ی خموش در انتظار دیدن رویت نشسته است

روزی اگر .....

بــــاید تـــــورو پیدا کنم

  بــــاید تـــــورو پیدا کنم شاید هنوزم دیــــر نیست

                             تــــو ساده دل کندی ولی تقـدیر بی تقصیر نیسـت

              کی با یه جمله مثل مـــن می تونه آرومـــت کنـــه

                             اون لحظه های آخــــر از رفتـــن پشیـــمونت کنه

              دلگیرم از این شهر سرد , این کوچه های بی عبور

                             وقتی به من فکر می کنی حس می کنم از راه دور

              آخر یه شب این گریه ها سوی چشامـــــو می بـره

                            عطرت داره ازپیرهنی که جا گذاشتـی می پــــــره

              باید تـــ-ورو پیدا کنم هر روز تنــــها تر نــــــشی

                             راضی به با مــــن بودنت حتی از این کمـتر نشی

              پــیدات کنم حتی اگه پـــــروازمو پــرپــــر کنی

                             محکم بگیـرم دستــــتو احساســـمو بــــــاور کنـی 

 

رفاقت


رفاقت مثل ایستادن روی سیمان خیس است،

هرچه بیشتر بمونی رفتنت سخت تر میشود و

وقتی هم که رفتی جای پایت برای همیشه به جا میماند !

می دانم.. دلت تنگ می شود

می دانم.. دلت تنگ می شود

زمستان که تمام شود...
خیالم از بابت باغچه ها که راحت
شود..
باران که ببارد..
ابر که سیاه شود...
...دل پرت که خالی شود.....
دیگر بهانه ای برای بودن من نمی
ماند!!

لبریز احساسی بیگانه ام..
تو که از دل من باخبری چرا فریاد
هایم را به دل می گیری؟؟
گیرم من بگویم که با تو بی
بهارترینم...
تو باید به دل بگیری؟؟
...
می دانم.. سرت گیج می رود از
کودکانه های من..
...
می دانم.. دلت تنگ می شود از
بهانه های من..
...
می دانم
که با من.. هر بهارت.. جاودانه تر می
شود!!
...
نمی دانم اما
که میدانی
من... با تو... بی بهارترینم.. یا نه!!
...
می دانم به دل می گیری....
ابری می شوی.
ریز ریز می باری..
سطر به سطر خیس می شوی..
می شکنی در سکوت و منعکس می
شوی در سقوط!
...
می دانم.. بی پناه می شوی از
عاشقانه های من..
.
.
دل پرت که خالی شود... بهار باغچه
ها.. شکوفه می کند!
.
.
دیگر..
تو...... دلتنگ ترینی
من...... تنهاترین!!

آن تحمل که تو دیدی... همه بر باد
آمد!

آرزوی قشنگی ست داشتن ردپای تو همسرم



آرزوی قشنگی ست

داشتن ردپای تو کنار ردپای من

بر دشت سپید پوشیده شده از برف

 

هنوز اما نه برف آمده و نه تو

فردا روز دیگری است

فردا روز دیگری است
که بی تو
بر عمر تلف شده افزوده می شود


...همین روزها
روز رفتن از راه می رسد
و من طوری از خیال تو گم می شوم


که انگار هرگز نبوده ام ... !

هرگز




هرگز به احساساتی که در اولین برخورد از کسی پیدا می کنید اعتماد نکنید

خدایا

خدایا، آنکه در تنهاتربن تنهاییم ، تنهای تنهایم گذاشت ..
تو در تنهاترین تنهاییش ، تنهای تنهایش مذار


بهانه

چه زیباست در اوج تنهایی دست انسانی را گرفتن به بهانه اینکه نگذارم تنها بماند . چه زیباست در اوج ناامیدی انسانی را همراهی کردن به بهانه امیدوار کردنش و چه نامردمانه است انسانی را دنبال خود کشیدن ، عاشق کردنش و در اوج تنهاییش رها کردن و گفتنِ اینکه دیگر تو را نمی خواهم

قلب نازک

پرنده گفت:این که امکان ندارد ، همه قلب دارند
کرگدن گفت:کو کجاست من که قلب خود را نمی بینم .

پرنده گفت:خوب چون از قلبت استفاده نمی کنی ، قلبت را نمی بینی . ولی من مطمئنم که زیر این پوست کلفت یک قلب نازک داری .
......
کرگدن گفت:نه ، من قلب نازک ندارم ، من حتما یک قلب کلفت دارم.

پرنده گفت:نه ، تو حتما یک قلب نازک داری چون به جای این که پرنده را بترسانی ، به جای اینکه لگدش کنی ، به جای اینکه دهن گشاد و گنده ات را باز کنی و آن را بخوری ، داری با او حرف می زنی.

کرگدن گفت:خوب این یعنی چی ؟

پرنده گفت:وقتی یک کرگدن پوست کلفت ، یک قلب نازک دارد یعنی چی ؟ یعنی اینکه می تواند عاشق بشود .

کرگدن گفت:اینها که می گویی ، یعنی چی؟

پرنده گفت:یعنی .... بگذار روی پوست کلفت قشنگت بنشینم .....

کرگدن چیزی نگفت . یعنی داشت دنبال یک جمله مناسب می گشت . فکر کرد بهتر است همان اولین جمله اش را بگوید .

اما پرنده پشت کرگدن نشسته بود و داشت پشتش را می خاراند .

کرگدن احساس کرد چقدر خوشش می آید . اما نمی دانست از چی خوشش می آید .

کرگدن گفت:اسم این دوست داشتن است ؟ اسم این که من دلم می خواهد تو روی پشت من بمانی و مزاحم های کوچولو ی پشتم را بخوری؟ پرنده گفت:نه ، اسم این نیاز است ، من دارم به تو کمک می کنم و تو از اینکه نیازت برطرف می شود . احساس خوبی داری . یعنی احساس رضایت می کنی ، اما دوست داشتن از این مهمتر است .

کرگدن نفهمید که پرنده چه می گوید .

روزها گذشت ، روزها و ماهها و پرنده هر روز می آمد و پشت کرگدن می نشست و هر روز پشتش را می خاراند و کرگدن هر روز احساس خوبی داشت .

یک روز کرگدن به پرنده گفت:به نظر تو این موضوع که کرگدنی از این که پرنده ای پشتش را می خاراند ، احساس خوبی دارد ، برای یک کرگدن کافی است ؟

پرنده گفت:نه کافی نیست .

کرگدن گفتک درست است کافی نیست . چون من حس می کنم چیزهای دیگری هم دوست دارم . راستش من بیشتر دوست دارم تو را تماشا کنم .

پرنده چرخی زد و پرواز کرد و چرخی زد و آواز خواند ، جلوی چشم های کرگدن .

کرگدن تماشا کرد و تماشا کرد . اما سیر نشد . کرگدن می خواست همین طور تماشا کند . با خودش گفت:این صحنه قشنگ ترین صحنه دنیاست و این پرنده قشنگ ترین پرنده دنیا و او خوشبخت ترین کرگدن روی زمین . وقتی کرگدن به اینجا رسید ، احساس کرد که یک چیز نازک از چشمش افتاد.

کرگدن ترسید و گفت:پرنده ، پرنده عزیزم من قلبم را دیدم . همان قلب نازکم را که می گفتی ، اما قلبم از چشمم افتاد . حالا چکار کنم؟

پرنده برگشت و اشکهای کرگدن را دید . آمد و روی سر او نشست و گفت:غصه نخور دوست عزیز ، تو یک عالم از این قلبهای نازک داری .

کرگدن گفت:راستی اینکه کرگدنی دوست دارد ، پرنده ای را تماشا کند و وقتی تماشایش می کند ، قلبش از چشمش می افتد ، یعنی چی؟ پرنده گفت:یعنی اینکه کرگدن ها هم عاشق می شوند.

کرگدن گفت:عاشق یعنی چه؟

پرنده گفت:یعنی کسی که قلبش از چشمش می چکد.

کرگدن باز هم منظور پرنده را نفهمید . اما دوست داشت پرنده باز هم حرف بزند ، باز پرواز کند و او باز هم تماشایش کند و باز قلبش از چشمش بیفتد.

کرگدن فکر کرد اگر قلبش همین طور از چشمش بریزد ، یک روز حتما قلبش تمام می شود .

آن وقت لبخند زد و با خودش گفت:

من که اصلا قلب نداشتم ، حالا که پرنده به من قلب داد، چه عیبی دارد ، بگذار تمام قلبم را برای او بریزم

آیا دلِ مهربانِ تو سنگ شده؟

بازآ که دلم برایِ تو تنگ شده ... اشکم ز غم ِفراق ، گلرنگ شده ... آن لطفِ ز اندازه فزونِ تو چه شد؟ ... آیا دلِ مهربانِ تو سنگ شده؟




سال‌ها بود در را می‌کوفتم... سرانجام باز شد، به خیابانی دیگر

کاش آدمها مثل قو بودن

کاش آدمها مثل قو بودن قو وقتی جفتش میمره آنقدر فریاد میزنه تا بمیره ولی آدمها فریاد میزنن تا از تنهایی نمیرن

می‌دونم این روزها خواهد گذشت

تک تک این روزها را به دست فراموشی خواهم سپرد، می‌دونم این روزها خواهد گذشت ، اما ‌ای روزگار تو به من گو آیا میشود بدون عشق زنده ماند ! روزگار،  آهای روزگار  وقتی‌ عشق نباشه یعنی‌ مردن کامل ! اینو می‌فهمی ؟

تهی از عشق

بیش از هرچیز از مرگ می هراسند و نمی فهمند که چیزی هولناک تر از مرگ وجود دارد: زندگی تهی از عشق


وسوسه

میخوام بدانم  ...

                ایا شعله درون قلبم , یا تصویر یک رویا شبانه ام ,

                                       خواهی شد؟

 

ایا دلیل ضربه های قلبم , دنیای قابل لمسم ,

                                 یا افتاب پنجره ام ,یا نور ماهم  ,

                                                  تا اخرین نفس , دلیل بودنم ,

                                                                             خواهی ماند؟

 

ایا نوازش شبانه ام یا بوسه ای برای لب تشنه ام ,

                                                دور از چشم ملامت گران

                                                                            خواهی بود؟

سرزنشم مکن   

                     ایا تو شریک این سیب از بهشت اورده ام میشوی !؟

پروردگارا! به من بیاموز.....

پروردگارا! به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند، گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غمم را نخوردند، لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم ننواختند، محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند، عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند‬


هنگامی که منتظرید دیگران هیجان را به زندگی شما بازگردانند ، برای تولید عشق و شور و نشاط به آنان وابسته می شوید و تماس خود را با منبع عشق درون خود از دست می دهید . باربارا دی آنجلیس

همسرم


کریسمس میتونه خیلی چیزا باشه یا میتونه چیز خاصی هم نباشه!  برای من کریسمس یعنی دیدن تو!      همسرم

پسرک بی خبر و لبخند زنان دست به بازی سرنوشت داد.

پسرک

بی خبر و لبخند زنان دست به بازی سرنوشت داد.

 

روزگار من:

                      دلم خالیست.....

                                         دلم از بیش و کم خالیست.

روزگار تو:

                    خسته شدم بس که دلم دنبال یک بهونه گشت...

 

تاب سواری و شادی کودکانه، شادیِ روزهای با طراوت عشق...

 

تو ناگهانی رفتی و من تا سالها:

 

              نه بسته ام به کس دل

                                           نه بسته کس به من دل

 

دیروزها کسی را دوست داشتی و امروز تنهایی.. تنهاییِ عریان.

 

آرام جانم نبود و درد بی عشقی ز جانم طاقت برده بود.

 

ولی تو باز می‌گشتی؛ تو بازمی گشتی و من...

 

روان دائم یک دوست داشتن بودم.

 

آن روز دوباره آمدنت من در عمقِ نشیبِ عشق بودم، تو بازآمدی و

 

مرا به دام انداختی و تا اوج فراز بردی... دلم را بردی!

 

عاشقم کردی  به همین سادگی  چه خوب کاری کردی...

 

و حالا کارم اندر عشق مشکل شده است، و اندیشة وصالت در گمانم

 

نیز نمی‌گنجد...

 

کودک شش روزه‌ات حیران است و سرگردان،

 

حیران و سرگردان اما..

 

                            لبخند زنان...

 

باید لب فرو بست و گشود و دم نزد...

 

باید ایستاد و فرود آمد....

 

باید به پایان نیندیشید که همین دوست داشتن زیباست...

دوستت دارم مونا

آب سرد عاشق بود

تو کیستی که من این گونه بی تو بی تابم


شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از موج هر تبسم تو

بسان قایق سر گشته روی گردابم

تو در کدام سحر بر کدام اسب سپید؟

تو را کدام خدا؟

تو از کدام جهان؟

تو در کدام کرانه؟ تو از کدام صدف؟

تو در کدام چمن؟ همره کدام نسیم؟

تو از کدام سبو؟

من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه؟

چه کرد با من آن نگاه شیرین ، آه

مدام پیش نگاهی مدام پیش نگاه

کدام نشئت دویده ست از تو در تن من؟

که ذره های وجودم تو را که می بیند

به رقص می آیند سرود می خوانند

چه آرزوی محالی است زیستن با تو

مرا همین بگذارند همین سخن با تو:

به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر

به من بگو که برو در دهان شیر بمیر

ستاره ها را از آسمان بیار به زیر...

تو را به هر چه تو گویی به دوستی سوگند

هر آنچه از من خواهی بخواه صبر نخواه

که صبر راه درازی به مرگ پیوسته ست

تو ارزوی بلندی و دست من کوتاه

تو دور دست امیدی و پای من خسته ست

همه وجود تو مهر است و جان من محروم

چراغ چشم تو سبز ست و راه من بسته ست.

عشقشان مبهم بود

عشق نیلوفر و آب

آب سرد عاشق بود

عاشق نیلوفر


تقدیم به کسی که وجودم از وجود اوست  (همسرم )

دل های پاک


دل های پاک خطا نمی کنند بلکه سادگی می کنند و امروز سادگی پاک ترین خطای دنیاست

فال حافظ به نیت تو



خیلی‌ دلتنگ تو بودم نمیدونم چی‌ شد ، یک لحظه چشمم به فال حافظ افتاد و ۱ فال حافظ به نیت تو و خودم گرفتم ، خیلی‌ خوشحالم کرد ، دوستت دارم


دلتنگ تو

آخ که چقدر دلم برات تنگ شده

همیشه انقدر ساده مگذر... م


همیشه انقدر ساده نرو و مگذر لااقل نگاهی به پشت سرت کن...! شاید کسی در پی تو می دود و نامت را با صدای بی صدایی فریاد میزند...! و تو... هیچ وقت او را ندیده ای

حرف تو درســت من روانی هســـتم

  

یک لحظه به خواب و لحظه ای بیدارم

 

   مـــــــن باطل یا هرزه ترین بیـــــکارم

 

  حرف تو درســت من روانی هســـتم

 

    از عشق تو من جنون آنـــــــــی دارم

شب یلدا مبارک

محفلتان طلایی‌ ،

دلهایتان دریائی ،

شادی‌هایتان یلدایی ،
...
مبارک با د این شب ... اهورایی



شب یلدا مبارک همسر نازم

عشق



آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که
هر چه بیشتر ارزانی داری
سرشارتر شود
...و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری
آسان تر از کف رود
پروازش ده تا که پایدار بماند

دوستت دارم ...


وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

 

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی .

 

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه .

 

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ...

بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری بعد از کارت زود بیا خونه .

 

وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم ....

تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی .

 

وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم ...

تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی .

 

 

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی ...

 

 

وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم ...

در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود .

 

 

وقتی که 80 سالت شد ... این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری ...

نتونستم چیزی بگم . فقط اشک در چشمام جمع شد .

 

اون روز بهترین روز زندگی من بود ، چون تو هم گفتی که منو دوست داری .

 

به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی چون زمانی که از دستش بدی مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی اون دیگر صدایت را نخواهد شنید



دوستت دارم همسرم

چشم انتظار


من تو را چشم انتظارم عشق من


بده دستاتو به دستم

بده دستاتو به دستم تا با هم کلبه بسازیم کلبه ای پر از من و تو از من و تو ما بسازیم دور بشیم از همه مردم واسه درد هم بمیریم با ستاره ها بخوابیم با ترانه جون بگیریم کلبه ای اندازه ی عشق باغچه ای و حوض و گلدون سر تو باشه رو شونم مثل لیلا، مثل مجنون تو بشی مادر گلها من بشم بابای بارون من واسه تو واسه من